به آینده امیدوار باشید

لا تقنطوا من رحمه الله- ز گهواره تا گور دانش بجوی

به آینده امیدوار باشید

لا تقنطوا من رحمه الله- ز گهواره تا گور دانش بجوی

به آینده امیدوار باشید

وبلاگی درباره ی همه چیز ،عمومی- اجتماعی- جامعه- اخبار و...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر حافظ» ثبت شده است

شعر از حافظ

  • الا ای آهوی وحشی کجایی
  • مرا با توست چندین آشنایی
  • دو تنها دو سرگردان بی کس
  • دد و دامت کمین از پیش و از پس
  • بیا تا حال یکدگر بدانیم
  • مراد هم بجوییم ار توانیم
  • که می بینم که این دشت مشوش
  • چراگاهی ندارد خرم و خوش
  • که خواهد شد بگویید ای رفیقان
  • رفیق بی کسان یار غریبان
  • مگر خضر مبارک پی در آید
  • ز یمن همتش کاری گشاید
  • مگر وقت وفا پروردن آمد
  • که فالم لاتذرنی فردا آمد
  • چنینم هست یاد از پیر دانا
  • فراموشم نشد هرگز همانا
  • که روزی رهروی در سرزمینی
  • به لطفش گفت رندی ره نشینی
  • که ای سالک چه در انبانه داری
  • بیا دامی بنه گر دانه داری
  • جوابش داد گفتا دام دارم
  • ولی سیمرغ می باید شکارم
  • بگفتا چون به دست آری نشانش
  • که از ما بی نشان است آشیانش
  • چو آن سرو روان شد کاروانی
  • چو شاخ سرو می کن دیده بانی
  • مده جام می و پای گل از دست
  • ولی غافل مباش از دهر سرمست
  • لب سرچشمه و طرف جوئی
  • نم اشکی و با خود گفت و گویی
  • نیاز من چه وزن آرد بدین ساز
  • که خورشید غنی شد کیسه پرواز
  • به یاد رفتگان و دوستداران
  • موافق گرد با ابر بهاران
  • چنان بی رحم زد تیغ جدایی
  • که گویی خود نبودست آشنایی
  • چو نالان آمدت آب روان پیش
  • مدد بخشش از آب دیده خویش
  • نکرد آن همدم دیرین مدارا
  • مسلمانان مسلمانان خدارا
  • مگر خضر مبارک پی تواند
  • که این تنها بدان تنها رساند
  • تو گوهر بین و از خر مهره بگذر
  • ز طرزی کان نگردد شهره بگذر
  • چو من ماهی کلک آرم به تحریر
  • تو از نون والقلم می پرس تفسیر
  • روان را با خرد در هم سرشتم
  • وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
  • فرح بخشی در این ترکیب پیداست
  • که نغز شعر و مغز جان اجزاست
  • بیا وز نکهت این طیب امید
  • مشام جان معطر ساز جاوید
  • که این نافه ز چین جیب حور است
  • نه آن آهو که از مردم نفورست
  • رفیقان قدر یکدیگر بدانید
  • چو معلوم است شرح از بر مخوانید
  • مقالات نصیحت گو همین است
  • که سنگ انداز هجران در کمین است

شعر

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را   دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز   باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون   نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل   هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت   روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است   با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند   گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند   اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی   کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد   دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر   تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند   ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود   ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۹ ، ۲۳:۱۵
فاصله گلناری

 مختصری از زندگینامه حافظ:

شمس الدین محمد ملقب به لسان الغیب غزلسرای بزرگ و نامی ایران در قرن 8 میزیست. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست شاید حدود سال 727 . گویند پدرش بهاالدین بازرگانی اصفهانی بوده که در کازرون با زنی از آن محل ازدواج کرده و خیلی زود در ایام کودکی شمس الدین محمد از دنیا رفت. پس از آن حافظ با مادرش زندگی سختی را در پیش گرفت و برای کسب نان به کارهای سخت و توانفرسا پرداخت و به سختی به تحصیل علوم پرداخت و در مجالس درس علما و بزرگان زمان خود حضور یافت.و چون در ایام جوانی حافظ قرآن بود حافظ تلخص کرد.وفات وی در شصت و چند سالگی در سال 792 یا 791 اتفاق افتاد .و پس از وفاتش شخصی به نام محمد گلندام اشعار وی را جمع آوری کرد. حافظ علاوه بر غزلهایش رباعی ،ساقی نامه و مثنوی نیز دارد ولی شهرتش به خاطر غزلهای پرارزش اوست .

 

2: دوره ای که حافظ در آن میزیست :

حافظ هنرمندی هدفمند بود و بنابراین از تاریخ زمانه اش جدا نیست . دوره زندگی این شاعر در عصر فترت دوره ایلخانی و تیمور است یعنی کشمکش بین دو آشوب بزرگ مغول و تیمور. شیراز در این اعصار کانون هنر ایران بود و به سبب هوشیاری یکی از اتابکان فارس با دادن خراج هنگفت از گزند حمله مغول د رامان ماند و پناهگاه هنرمندان و اندیشمندان شد  و به شکوفایی اقتصادی و هنری رسید. با این وجود عصر حافظ دوران سقوط ارزشهاست . عصر جنگهای داخلی و تزویر های خانگی .در این دوره قیام ها  اغلب خودجوش و بدون سازماندهی بودند . و عناصر جنبش های سازمان یافته را بیشتر دراویش تشکیل میدادند که انها نیز توفیقی نداشتند ولی اندیشمندان عصر خود را تحت تاثیر قرار دادند . حافظ در دوران سیاه امیر مبارزالدین دلبستگی خود را به حرکتهای تحول طلبانه نشان میدهد :

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی

از ازل تا به ابد فرصت درویشان است .

3:حافظ و عرفان :
 عرفان به معنی یافتن حقایق از طریق کشف و شهود است.  و عارف د راشعار حافظ به معنی شخص خودشناس خداشناس حقیقت جوی است . مرتضی مطهری در تماشاگه راز میگوید : دیوان حافظ یک دیوان عرفانی است . د رحقیقت یک کتاب عرفان است به علاوه جنبه فنی شعر. به عبارت دیگر دیوان حافظ عرفان است به علاوه هنر . دیوانی است که از عرفان سرچشمه گرفته و به صورت شعر بر زبان سراینده جاری گشته.

 بعضی هم برعکس عقیده دارند که عرفان محلی است که حافظ را به انسان و زمین پیوند میدهد و حافظ عارف مطلق نیست.  .

از دیدگاه عارفان جهان از عشق بوجود آمده و با نیروی عشق بازمیگردد.در عرفان تقابل میان عشق و عقل را به هنگام سخن گفتن از عشق زمینی و آسمانی میبینیم. حافظ نیز در میان این سنت دیرینه گام مینهد . حافظ بارها به عاشق بودنش صراحت دارد .تقابل عشق و عقل در ابیاتی که خواجه عشق و رندی را در کنار هم میآورد به خوبی روشن است :

عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش

تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

خواجه در حدیث عشق غزل میسراید و عشق را والا تراز عقل میداند و نگار زیبای خود را که نه خط میداند و نه درس مساله آموز مدرسین میسازد.در شعر حافظ آنچه جهان را به حرکت میآورد و این حرکت را دوام میخشد عطش دستیابی به مبدا است که این همان عشق است. شرح عشق بدانگونه که مبنای وجود باشد پیش از حافظ نیز در شعر پارسی جایگاه خود را داشته است.  

حافظ عشق را اشتیاق به جاودانگی انسان و به گسستن زنجیرهای زمان و مکان به شکستن هنجارهای اجتماع میداند در واقع عقل حافظ جان است و عشق میل به فناست. وحدت وجود از بحث های اساسی عرفان است که در شعر حافظ جایگاه خاصی دارد در شعر حافظ جهان با همه کثرت و رنگارنگی از حقیقت واحدی سرچشمه میگیرد و به سوی هدف یگانه پیش میرود .

 

4: انسان شناسی و حافظ :
انسان در جهان بینی عرفانی نقش فوق العاده ای دارد تا انجا که انسان عالم کبیر است و جهان عالم صغیر . در شعر حافظ انسان آزاده ای شوریده است که در قلبش شعله تابناک عشق روشن است و بار امانتی را که کوهها و آسمانها از پذیرفتن آن سرزندند بر دوش میکشد و فراتر از فرشتگان اوج میگیرد و آنان را وامیدارد تا با او باده مستانه بزنند.:

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

حافظ اختلاف آدمیان را د رنیافتن حقیقت میداند و میگوید :

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 ریشه رنج انسان در پراکندگی است و نیز ریشه کینه ها و خودخواهی ها .حافظ جهان را خراب آباد و دامگه حادثه میداند و میگوید که اگر چند روزی روح انسان درقفسی گرفتار است سرانجام آزاد خواهد شد :

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

 

حافظ پیامی جدید در مورد انسان دارد در شعر مولوی انسان عاشقی است لبریز از شور جنون د ر شعر سعدی انسان موجودی است کاملا عادی در شعر خیام حیران و سرگشته است اما در شعر حافظ نشانی میابد که ویژه خود اوست . هم عاشق است و هم آزاده هم چشم به زیبایی های زمین دارد و هم  زشتی ها را میبیند . مهمتر از همه اینکه بر جهانی بهتر و شایسته تر نظر دارد. جهانی آنچنان که باید باشد نه آنچنان که هست. :

آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

بیست مهر روز جهانی بزرگداشت حافظ

عیشم مدام است از لعل دلخواه/ 
کارم به کام است الحمدلله/

ای بخت سرکش تنگش به بر کش/ 
گه جام زر کش گه لعل دلخواه/

ما را به رندی افسانه کردند/ 
پیران جاهل شیخان گمراه/

از دست زاهد کردیم توبه/ 
و از فعل عابد استغفرالله/

جانا چه گویم شرح فراقت/ 
چشمی و صد نم جانی و صد آه/

کافر مبیناد این غم که دیده‌ست/ 
از قامتت سرو از عارضت ماه/

شوق لبت برد از یاد حافظ/ 
درس شبانه ورد سحرگاه/

خواجه شمس‌الدین محمد، حافظ شیرازی، یکی از بزرگ‌ترین شاعران نغزگوی ایران و از گویندگان بزرگ جهان است که در شعرهای خود «حافظ» تخلص نموده‌است. در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدین نوشته‌اند و ممکن است بهاءالدین _علی‌الرسم_ لقب او بوده‌باشد. 

حافظ
محمد گلندام، نخستین جامع دیوان حافظ و دوست و همدرس او، نام و عنوان‌های او را چنین آورده‌است: مولاناالاعظم، المرحوم‌الشهید، مفخرالعلماء، استاد نحاریرالادباء، شمس‌المله‌والدین، محمد حافظ شیرازی. 
تذکره‌نویسان نوشته‌اند که نیاکان او از کوهپایه‌ اصفهان بوده‌اند و نیای او در روزگار حکومت اتابکان سلغری از آن جا به شیراز آمد و در این شهر متوطن شد. و نیز چنین نوشته‌اند که پدرش «بهاءالدین محمد» بازرگانی می‌کرد و مادرش از اهالی کازرون و خانه‌ی ایشان در دروازه کازرون شیراز، واقع بود 
ولادت حافظ در ربع قرن هشتم هجری در شیراز اتفاق افتاد. بعداز مرگ بهاءالدی، پسران او پراکنده شدند ولی شمس‌الدین محمد که خردسال بود با مادر خود، در شیراز ماند و روزگار آن‌دو، به تهیدستی می‌گذشت تا آن‌که عشق به تحصیل کمالات، او را به مکتب‌خانه کشانید و به تفصیلی که در تذکره‌ی میخانه آمده‌است، وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد می‌گذرانیدو بعداز آن زندگانی حافظ تغییر کرد و در جرگه‌ی طالبان علم درآمد و مجلس‌های درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک کرد و به تتبع و تفحص در کتاب‌های مهم دینی و ادبی از قبیل: کشاف زمخشری، مطالع‌الانوار قاضی بیضاوی، مفتاح‌العلوم سکاکی و امثال آن‌ها پرداخت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۹ ، ۰۸:۳۸
فاصله گلناری