به آینده امیدوار باشید

لا تقنطوا من رحمه الله- ز گهواره تا گور دانش بجوی

به آینده امیدوار باشید

لا تقنطوا من رحمه الله- ز گهواره تا گور دانش بجوی

به آینده امیدوار باشید

وبلاگی درباره ی همه چیز ،عمومی- اجتماعی- جامعه- اخبار و...

۴ مطلب با موضوع «رهبر» ثبت شده است

شهادت مظلومانه آیت الله حاج سید مصطفی خمینی رحمه الله


پدید آورنده : ، صفحه 45
 

شانه های آفتابی

عباس محمدی

می خواستند شانه به شانه پدرت غربت آلوده ات کنند؛ راهی عراقت کردند با کوله بار غربتی پر از خاطرات سال های کودکی، پر از دلتنگی و پر از زخم های کهنه؛ اما دیدند در نجف، مثل پدرت آشناتر از همه ای، دیدند برایت غربت نیست، بلکه خانه دلت آنجاست، تمام وجودت آنجاست؛ تاب نیاوردند رهایی ات را در قفس های ذهن ساخته شان.

تاب نیاوردند این همه مهربانی و صمیمیت غربت را با تو.

تاب نیاوردند طراوات بهار را با تو، آسمان را با تو؛ چرا که عادت داشتند همیشه از پشت میله های تنگ نظر قفس، آسمان را به پرنده ها نشان بدهند و پرنده ها را پشت همان میله ها ببینند؛ اما نمی دانستند پرنده، پرنده است؛ حتی در قفس.

نمی دانستند پرنده در قفس هم شبیه پرنده ها فکر می کند، نفس می کشد و پرنده تر از همیشه تنهایی را غصه می خورد و به آزادی فکر می کند؛ آزادتر از تمام روزهای آزادی اش.

چه سخت می گذشت آن روزها بر سنگ هایی که نمی توانستند کبوتری ات را ببینند و چه تلخ می گذشت بر آسمان که کم حوصله پروازهای دلگشایت بود! بارقه ای از امید و رهایی در چشم هایت شروع به برق زدن کرده بود. زمزمه ها به همهمه تبدیل شده بود و هوای ایران، بدجوری برایت دلتنگی می کرد. آرزو داشت تا دوباره از نفس هایت نفس تازه کند.

تو را نفس بکشد، در آغوش بفشاردت، زندگی کند؛ اما دیوار می کشیدند تا خبرها را باد به گوشتان نرساند، تحمل نداشتند، شادی ات را نمی خواستند ببینند و درهم شکستنشان را.

می خواستند آفتاب را بکشند؛ اما مگر می شد؟!

طاقتشان را طاق کرده بودی و آفتاب داغ صبرت به ستوه شان آورده بود چون بوف کور. دریا را از آفتاب گرفتند، اما یادشان رفته بود که روز را هم بگیرند، یادشان رفته بود که با رفتن دریا، آفتاب، دریادل تر می شود.

هرچند شانه های آسمانی آفتاب، زیر داغت خم نشد، ولی بغض های دوری ات را بر دستمال گریه های محرّمش، دیواری های جماران بو می کشیدند و می دانستند نفس هایش فریادت می زنند که «برگرد تنهایی امان از من بریده ست».

لطف خفیه خداوند

حمیده رضایی

نفسی نیست تا فریادی از جگر برآورم.

صدای دسته های زنجیرزن، حکایتی است از حادثه ای نزدیک. چشم هایم بارانی ست؛ گویی بر مزار آتش گرفته خویش می بارم! چون قلعه ای فرسوده در خویش ستون ستون فرو می شکنم.

ایستاده ای روبه روی حادثه، به قامت افراها، هیاهوی کسی که از جان می نالد در چشم هایش و سکوت دنباله دار حادثه روبه رویش، شهادتت را لطف خفیه الهی می داند.

رد شده ای و رد گام هایت تا افلاک کشیده شده است، از جهان بریده و به انکار ذره ذره خویش برخاسته. شب، چون رودخانه ای خروشان از سرت گذشته است و به روز رسیده ای؛ اما او هنوز ایستاده است تا در سپیده چشم های بسته ات، خورشید را به طلوع نظاره کند.

ایستاده ات تا جگر گوشه اش را به دست های شفق بسپارد.

ایستاده است و از درون فرو ریخته.

ایستاده است تکیه داده بر دیوارهای صبر و استقامت.

ایستاده است تا نگاهت را تا همیشه، در کرانه های آسمان دنبال کند.

ایستاده است و تو چه آرام و سبک بال، آسمان را به پر گشوده ای! از کوفتن بر این دقایق اندوه، بیمناکم.

با جانی بی تاب، بر سینه می کوبم و با لبانی سوخته بر برکه های شفق نجوایت می کنم.

دریا دریا انبوهی اندوه، مرا در خویش فرو بلعیده است.

تکه تکه با استخوان هایم خرد شده ام ـ دردی این چنین جانکاه ـ و هنوز کوهوار ایستاده ام.

شب و شروه در من شدت گرفته است؛ همچنان می نالم.

تو را در آسمان ها با نگاه دنبال می کند ـ جان پاره اش را که از ساغر نور سیراب شده است، جان پاره اش را که خورشیدوار... اما چقدر روز! در توفان های داغ می تازم، از اعماق پریشان.

شب غلیظ در من می بارد. نگاهت را از خاک گرفته ای؛ اما هنوز ایستاده است تا تو را به سرنوشتی محتوم بسپارد. ایستاده است و پاره تنش را به مصادر نور رسانیده است.

ایستاده است و غم شدت گرفته است؛ اما نه زبانی به شکوه، نه چشمی به اشک، نه گلویی به ناله.

تنها تو را نظاره می کند که چه سبک بال...

خاطره ماندگار

خدیجه پنجی

خبر، کوتاه بود؛ اما داغ بود و سنگین؛ آن قدر که نفس ها را در سینه حبس کرد. تلخ بود و سوزنده؛ آن قدر که جان ها را سیاه پوش کرد. «حاج مصطفی شهید شد!»

قلب شهر تیر کشید.

اندوهی عظیم، شانه های اهالی را لرزاند. می توانست کمر پدر را بشکند، می توانست رستخیری به پا کند. می دانستند تو در هیاهوی خون و قیام، در همهمه وحشت افزای غربت و تبعید، چه اندازه باعث دلگرمی پدر بودی و بازوی توانمند انقلاب.

زخم، عمیق بود.

در آن لحظات دردخیز، سایه ات، جان پناه خستگی ها و رنج ها بود. کوهوار شانه هایت، ایستادگی را فریاد می زد.

می خواستند تو را بگیرند از پدر، از مردم، از انقلاب ـ می دانستند چقدر حضورت، سبز و تپنده بود ـ تو را که دست پرورده مکتب پیر خمین بودی و کلامت، سوز و غیرت قیام حسینی داشت، تو را که جوانی ات را به درس حوزه کشاندی تا عشق را بیاموزی، تو را که در جوانی به درجه اجتهاد رسیدی. ناگهان، خبرت شکفت. دست شیطان، توطئه ای تلخ چید. مذاق شهر، اندوهی ناگوار را زمزه زمزه کرد.

چه زود بهار نورَسَت به خزان نشست! می خواستند از پدر، پشت گرمی اش را، از مردم، استواری اش را و از انقلاب، عصای دستش را بگیرند؛ اما... داغت، جان ها را آتش زد. داغت زنده شد، قد کشید. تصمیم ها را، مصمم کرد. اراده ها را آهنین کرد. پدر، خبرت را شنید. ایستاد، کوه شد و از پا نیافتاد. پدر، شهادتت را مشتاق شد.

پدر گفت: پسرم مصطفی فدای علی اکبر علیه السلام حسین علیه السلام ! و این طور شد که داغت ماندگار شد. داغت، قیام کرد. و تو ـ فدایی اسلام ـ خونت قد کشید و در شریان های زمان جاری شد و هنوز هم نامت در خاطره ها زنده است.

مرکب شهادت

حسین امیری

کدام صفحه تاریخ بود و در کدام شهر؟ پدر در گوشش اذان گفت و نامش را مصطفی خواند.

چه زود به درجه اجتهاد عشق رسید؛ به همان زودی که به اجتهاد علم رسیده بود و شهادت، اجتهاد عشق است.

هم پای پدر، در مبارزه بود و هماورد او در مکتب درس.

فرزند خلف بودن، سزاوار هرکسی نیست. مصطفی تمام وجود خمینی بود و میوه دلش.

آهسته رشد کرد و قد کشید.

آشفته و شوریده فریاد زد، آن گاه که داغ دل پدر را فهمید و درد دین را چشید، مرکب شهادت را زین کرد.

دو ماه زندان انفرادی، مردان عشق را از پای درنمی آورد؛ سواران مرکب شهادت، همه عمر را در زندان زندگی مادی درد می کشند و آزادی عاشقانه را بال بال می زنند. شهادت مظلومانه، شیوه مردان است. آنان که به علی اقتدا می کنند، مظلومانه شهید می شوند و چه افتخاری بزرگ تر از اینکه در شهر صاحب الزمان متولد شوی، شهرها و کشورها را بگردی دنبال موعود خویش و کربلایت را در نجف بیابی و در آغوش مولای متقیان بیارامی! مولا او را خواند، چون نماز مولا خوانده بود، جام از کوثر ولایت خورده بود، مست معنای ذوالفقار بود، جان «اسماعیل» خمینی قربانی شد تا کعبه حکومت اسلامی بنا شود، تا رسم ولایت بر جای بماند، تا تاریخ، بر چهره پیر ولی باعظمت. امام خمینی سجده کند.

مصطفی رفت، خمینی رفت، خامنه ای هست؛ پس به نام او یا علی.

دوشنبه 2 آبان 1384 19 رمضان 1426 2005.oct.24

آخرین سجده

عباس محمدی

آسمان، غریب تر از همیشه، بغض هایت را گریه می کند.

سنگ فرش های کوفه، بیدارتر از همیشه، هم قدمت می شوند.

هوای غربت آلوده شهر، تبدار توست.

دیوارهای کاهگلی، عاشقانه تر از همیشه نگاهت می کنند. نفس هایت غریب تر شده است.

هوای سنگین شب را توان نفس کشیدن با تو نیست.

کوچه های دلتنگ را امشب یارای همراهی کردن نیست.

دقیقه به دقیقه، دلتنگ تر می شوند و تنگ تر می خواهند در آغوشت بکشند تا سر بر شانه های بی تحمل ترک برداشته شان بگذاری و آسوده بخوابی؛ هرچند سال هاست که خواب و آسوده خوابیدن را فراموش کرده ای!

حتی سکوت هم امشب خواب را فراموش کرده.

ماه و ستاره ها لبریز دلشوره اند؛ همان هایی که گواه تواند.

چه شب های تلخی که با تو در گلوی چاه اشک ریخته اند. حتی کفش های کهنه ات را امشب میل رفتن نیست.

احساس خستگی می کنند، نمی توانند سنگینی سنگ فرش های نفرینی امشب را تحمل کنند.

شور برگشتن دارند؛ اما حیف، حیف که محال است.

برگشتن تو از نیمه راه محال است.

برگشتن تو که اگر تمام عرب به تو پشت می کردند، به دشمن پشت نمی کردی، محال است.

می روی؛ بی خیال اینکه فردا آب، بخواندت، آفتاب، جارت بزند و غربت، ندیدنت را سوگواری می کند.

می روی که تنها عشق را ماندگار کنی. می روی تا با دم مسیحائی ات مرگ را زنده کنی.

شگفت می روی؛ مثل روزی که آمدی؛ روزی که دیوار کعبه را شکافتی و امروز پیشانی ات شکافته خواهد شد. فرشته ها نمازت را صف کشیده اند و تو می روی، می روی تا جبرئیل، نماز را با تو اقامه کند.

می روی چون خون.

می دانی فاطمه علیهاالسلام مهربانی بر دوش پرنده ها بهار را به پیشوازت آورده است.

پیامبران خدا ساعت هاست چشم انتظار آمدنت، تمام قد ایستاده اند دلشوره نرسیدنت را؛ ایستاده اند تا با آخرین سجده، دلشوره هایشان را لبخند بزنی.

سرشار از شکوه

حمیده رضایی

سحر کشان، کشان بر سنگلاخ حادثه کشیده می شود. ظلمت، خاک را رها نمی کند. نفست بوی اطلسی های باران خورده می دهد. همچنان شیطان در زاویه ها چشم می دواند. سرشار از شکوهی بی مثل، به ملکوت چشم دوخته ای.

اذان بر مناره ها و معابر، ادامه سکوت سالیان بلند از اندوه سرشار توست.

هر آنچه کوه، به زانو درآمده است، هرآنچه رود بر سینه می کوبد و چاه، رازی نهانی را موج می زند. افلاک، دنبال تکیه گاهی چون شانه های استوار تو می گردد. سحر از گوشه قبایت بر خاک کشیده می شود. تو آرام آرام به سوی مقصد می شتابی. از درد گریخته ای تا به دروازه درمان بیاویزی. از خاک دل بریده ای تا به افلاک دل ببندی. تو را از بالادست به شکوه و جلال فراخوانده اند. خروش یادت، استخوان های تاریخ را درهم خواهد شکست.

ابلیس، نفس می کشد و بوی اتفاق، فضا را پر می کند.

گام هایت، ادامه استواری آسمان هاست گام هایت بر زمین، ادامه نقطه چین کهکشانی از رمزهاست.

راز نامکشوف خلقت!

تو را به کدام بهشت وعده داده شده فرا خوانده اند که هیچ مسیری، قدرت بازگرداندنت را ندارد؟

تسبیح از سرانگشت هایت می لغزد، پنجره های اتفاق، باز و بسته می شود؛ پنجه های جهان رهایت کرده است؛ راه پیداست و جان پناه منتظر.

ایستاده ای و تن سپرده ای به چشمه ساران زلال رحمت حقیقت. باران بر گونه هایت می کوبد؛ اما تنها به شوق نزدیکی به دوست. زخم چرکین ناسپاسی و کینه در پیکر شهر سرباز کرده است. شقاوت از در و دیوار می بارد؛ اما هنوز دست های مهربان عدالت گسترت... آه از این روزهای این گونه! تاریک، سیاه، شب؛ روز درهم می پیچد، شیطان فریاد می کشد، ملائک به زانو درمی آیند. ستون های تاریخ فرو می پاشد. مسجد روی دو پا بلند می شود و بر سر می کوبد. شمشیر شب بالا می رود و فرق خورشید را نشانه می رود و تو همچنان آرام و مطمئن رستگار می شوی.

شمعی در باد

معصومه داوود آبادی

... و ناگهان برقی ظالم در فضا پیچید و فریادی از عمق جگر برخاست که «فزت و رب الکعبه».

تو گویی حجمی عظیم از نامردمی به یک باره بر شانه های زمین آوار شد.

مسجد، لبریز هیاهو و فاجعه بر جراحت قلب مردی می گریست که روزهای توفانی شهر، با اشاره دستان آزاده اش به واحه ای از آرامش بدل می شد؛ مردی که خاطره های خاموشش، چراغ خاک خورده عدل را نخستین شعله ها بود.

آن روز که عاشقانه سلامش کردند و به یاری اش خواندند، می دانست که پایان این جاده تاریک و پوشیده از خنجر، رودخانه خونی ست که از فرق عدالت خواهش سرریز خواهد کرد.

شهادت آیت الله حاج سید مصطفی خمینی

اوّل آبان 1356

 

سید مصطفی در آذر 1309 شمسی، در قم متولد شد. و تحصیلات ابتدایی رادر مدرسه های «باقریه» و «سنایی» به پایان رساند. سپس، به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال 1330، سطح را به پایان رسانید و در درس خارج امام قدس سره و آیت الله بروجردی قدس سره حضور یافت و دیری نپایید که به درجه ی اجتهاد رسید و از تقلید بی نیاز شد. از دیگر اساتید او در علوم اسلامی، علاّمه طباطبایی، آیات عظام داماد، شیخ مرتضی حائری، سید محمد باقر سلطانی، شهید صدوقی، حاج شیخ محمد جواد قزوینی و سید ابوالحسن قزوینی هستند.

دوران مبارزات

شهید در سال 1341، همراه با امام قدس سره به مبارزه با رژیم برخاست و در پیشبرد نهضت اسلامی نقش به سزایی ایفا کرد. در سال 1342، در دورانی که امام قدس سره در قیطریه ی تهران زیر نظر بودند، رییس وقت شهربانی کل کشور (سپهبد نصیری) او را به شهربانی جلب و هشدار داد که اگر از فعالیت های سیاسی و مبارزاتی دست نکشد، تحت پیگرد قرار می گیرد. امام قدس سره در روز چهارم آبان 1343، علیه لایحه کاپیتولاسیون سخنرانی کردند و در این سخنرانی، ضمن برملا کردن خیانت رژیم در تصویب این لایحه، تکلیف خود و ملت ایران را با رژیم های امریکا، اسرائیل و همچنین با دست نشانده ی آنان، محمدرضا پهلوی یکسره کردند. در تاریخ 13 آبان همان سال امام قدس سره را شبانه دستگیر و به ترکیه تبعید کردند. حاج سید مصطفی از این وحشیگری رژیم که نمونه ی آن را نیز به چشم دیده بود، سخت بر آشفت و به خیابان آمد و با سیل خروشان مردم خشمناک قم به طرف بیوت آیات عظام به راه افتاد و همگام با مردم قهرمان قم با فریاد اعتراض خویش، جوّ رعب و وحشت را شکست و از مراجع وقت خواستار اقدام برای آزادی امام قدس سره شد. ساواک دستور جلب ایشان را به شهربانی قم صادر کرد. مأموران رژیم زمانی که حاج آقا مصطفی در بیتِ آیت الله العظمی مرعشی نجفی قدس سره به گفتگو با ایشان مشغول بود، یورش بردند و ایشان را دستگیر کردند و مدت 57 روز در زندان قزل قلعه و اغلب در سلول انفرادی زندانی کردند. در تاریخ 8 دی 1343، از زندان آزاد و در 13 دی که تنها پنچ روز از آزادی او می گذشت، به دنبال استقبال چشمگیر مردم از آن عالم مجاهد، مأموران رژیم به خانه ی او در قم یورش بردند و بار دیگر او را دستگیر نمودند. این یورش وحشیانه مایه ی بیم و هراس همسر آن بزرگوار و سقط جنین او گردید. سرانجام نیز روز 14 دی او را از ایران به ترکیه تبعید کردند.

 

تبعید به عراق (نجف اشرف)  

در 13 مهر 1344، امام قدس سر ه و فرزندش از ترکیه به عراق برده شدند و روز 23 مهر 1344، در نجف سکونت گزیده و بی درنگ درس و بحث را آغاز کردند و حاج آقا مصطفی افزون بر حضور در درس امام قدس سره، شخصاً به تدریس پرداخته و شاگردان فاضلی پرورش دادند.

آیت الله سید مصطفی در کنار برنامه های درسی و علمی، با راه ها و شیوه های نوینی، مبارزه با شاه را دنبال کرد و مشاوری برجسته و متعهد برای امام قدس سره بود. در 21 خرداد 1348، به دنبال یک سلسله فعالیت ها و کوشش هایی در راه برانگیختن آیت الله حکیم قدس سره علیه رژیم ضدّ اسلامی عراق، بعثی ها او را دستگیر و به بغداد بردند. رییس جمهور آن روز عراق (احمد حسن البکر) به وی هشدار داد در صورت ادامه ی فعالیت بر ضدّ حکام بغداد، با واکنش شدیدی روبرو خواهد شد.

شهادت

آیت الله سید مصطفی خمینی، در نیمه ی شب یکشنبه اول آبان 1356، به شکل مرموزانه ای به شهادت رسید. در پی شهادت او، امام قدس سره در یادداشتی چنین مرقوم کردند:

بسمه تعالی

انا لله و انا الیه راجعون

در روز یکشنبه نهم شهر ذی القعدة الحرام 1397، مصطفی خمینی نور بصرم و مهجه ی قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد.

اللهم ارحمه و اغفر له و اسکنه الجنّة بحقّ اولیائک الطّاهرین علیهم الصّلوة و السّلام.

 با انتشار خبر، حوزه ی نجف در هاله ای از غم و اندوه فرو رفت. درس ها تعطیل شد و روحانیت به سوگ نشست. جنازه آن شهید توسط یاران و شاگردان او به کربلا برده شد. در این مراسم جمعیت انبوهی شرکت کردند و جنازه را با آب فرات غسل داده و در محل خیمه گاه امام حسین علیه السلام کفن کردند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سید الشهداء علیه اسلام و حضرت عباس علیه السلام، به نجف بازگرداندند و روز بعد جنازه ی آن شهید از مسجد بهبهانی (واقع در بیرون دروازه ی نجف) با شرکت انبوهی از علما، فضلا، طلاب، کسبه، اصناف و دیگر اهالی نجف به طرف صحن مطهر علوی تشییع شد. امام قدس سره در مسجد بهبهانی حضور یافت و پس از توقفی کوتاه و خواندن فاتحه، با قامتی استوار به خانه بازگشت و در مراسم تشییع و خاکسپاری شرکت نکرد. در هنگان تشییع جنازه، بازار نجف یکپارچه تعطیل شد. آیت الله خویی قدس سره در صحن مطهر امام علی علیه السلام، بر جنازه ی شهید نماز خواند و در کنار مقبره ی علامه حلی قدس سره به خاک سپرده شد.

شب هنگام امام خمینی قدس سره پس از زیارت حرم مطهر حضرت علی علیه السلام به سراغ فرزند عارف، عالم و مجاهد که در دل خاک آرمیده بود، رفت و با چهره ای باز و آرام نخست برای یکایک عالمانی که در آن مقبره دفن شده اند، اعلام قرائت فاتحه کردند و در پایان، از حاضران خواستند برای مصطفایش طلب مغفرت کنند و در آن لحظه که همه ی چشم ها اشک ریزان بود، امام قدس سره از سر قبر فرزندش برخاست و بدون کوچکتری آزردگی و گرفتگی از حاضران تشکر کرد و از آن جا بیرون رفت.

تأثیر شهادت آیت الله بر نهضت اسلامی

این شهادت، نهضت اسلامی پانزده ساله ی ایران را جان تازه ای بخشید، به گونه ای که یکباره فراگیر و به شکل انقلابی طوفان زا و کاخ برانداز در آمد.

البته شناخت و بررسی انگیزه ها و علل پیروزی انقلاب به مطالعات و تحقیقات گسترده ای نیاز دارد، اما به شکل کوتاه و گذرا علل و عوامل فراگیری نهضت امام قدس سره، در پی شهادت حاج سید مصطفی را می توان این گونه بر شمرد:

 

 

1- برگزاری مراسم بزرگداشت در بیشتر نقاط کشور: اصحاب مسجد و محراب در پی دریافت خبر شهادت مظلومانه ی مجتهدی که مایه ی امید برای اسلام و ایران بود،  سخت به خشم آمدند و نتیجه گیری کردند که رژیم شاه با دست زدن به این جنایت،انتقام کینه توزانه ای از امام قدس سره، آن هم در دیار غربت و در تبعید گرفته است. از این رو مصمم شدند که دستکم با برپایی مراسم سوگواری با رهبر و امام امت همدردی کنند. رژیم شاه برای آن که خود را بی طرف وانمود کند، از برپایی مراسم جلوگیری نکرد و کوشید که خود را بی تفاوت بنمایاند. کارشناسان رژیم می پنداشتند شور و هیجانی که کشور را فرا گرفته، به دنبال برپایی مراسم فروکش می کند و این مراسم سوپاپ اطمینانی است که از انفجار پیشگیری خواهد کرد! غافل از ان که این مراسم با آن گستردگی مایه ی آگاهی، رشد سیاسی و جرأت و جسارت بیشتر مردم و هر چه فروزان تر شدن آتش خشم و قهر آنان خواهند شد، خشم و خروشی که کنترل ناشدنی است و مراسم بزرگداشت تا چهلم شهادت او به طور پیوسته در استان ها، شهرها و شهرستان ها تداوم یافت. در این مجالس گویندگان مذهبی و مجاهدان روحانی با بهره گیری از فرصت به دست آمده در تببین خط و اندیشه ی امام قدس سره و نمایاندن هرچه بیشتر ماهیت ضدّ اسلامی شاه و انگیختن توده ها بر ضدّ هیأت حاکمه ی خود کامه و وابسته به بیگانه، داد سخن دادند و با آوردن نام خمینی، آفریننده ی حماسه ها، شورش ها و خیزش ها، چهره ی جامعه را دگرگون کردند . از روز اول آبان ماه 1356، یکباره نام و یاد امام قدس سره در فضای پهناور ایران طنین افکندو شور و شوق نوینی در دل ها پدید آورد.

2- به صحنه آمدن مردم: ملت در طی نهضت اسلامی ایران در سنگر مسجد رشد سیاسی و آگاهی دینی بایسته ای یافته و به اسلام ناب محمدی تا اندازه ای شناخت پیدا کرده بودند و برای دست زدن به خیزشی همگانی، آمادگی کامل داشتند. برگزاری مراسم بزرگداشت، این مجال را به مردم داد تا آنچه را که در مکتب انقلابی اسلام آموخته بودند به کار بندند و نفرت و بیزاری خود را از رژیم شاه اعلام کنند. مردم در این مراسم تنها به اظهار وفاداری و ابراز احساسات نسبت به امام قدس سره بسنده نکردند، بلکه با دست زدن به تظاهرات خیابانی و درگیری با پلیس، زمینه ی فراگیری انقلاب اسلامی را فراهم کردند. قیام خونین 19 دی 1356، در واقع اوج این تظاهرات و راه پیمایی مردمی بود.

 

 

آیت‏ اللَّه حاج سیدمصطفی خمینی در آذرماه 1309 ش در قم به دنیا آمد و پس از گذراندن دوران ابتدایی، در 16 سالگی به تحصیل علوم اسلامی روی آورد. وی از سال 1330 در درس خارج پدر فرزانه خویش و آیت‏اللَّه بروجردی حاضر شد و از محضر آیات عظام علامه طباطبایی، سیدمحمد محقق داماد، شیخ مرتضی حائری و سید محمد باقر سلطانی طباطبایی بهره برد. ایشان از سال 1341 همراه با امام به مبارزه با رژیم پرداخت و در پیشبرد نهضت اسلامی نقش بسزایی ایفا کرد. وی پس از تبعید حضرت امام به ترکیه، با سیل خروشان مردم خشمگین به خیابان‏ها آمد و به بیوت مراجع رفت. پس از این حرکت ضدرژیم، عوامل طاغوت او را دستگیر و پس از آزادی چند روزه، به ترکیه تبعید کردند. حاج آقا مصطفی پس از چند ماه حضور در ترکیه، در مهر 1344 ش به همراه پدر به نجف رفته و به درس و بحث پرداخت. ایشان از همان جا نیز شیوه‏های نوین مبارزه با شاه را دنبال می‏کرد و مشاوری برجسته و متعهد برای امام بود. در نجف، مدتی به دلیل کوشش‏هایی که علیه رژیم ضداسلامی عراق انجام داد دستگیر شد و او را به شدت از فعالیت‏های سیاسی منع کردند. سرانجام آیت‏اللَّه مصطفی خمینی در اول آبان 1356 ش برابر با 9 ذی قعده 1397 ق در 47 سالگی به شکل مرموزانه‏ای به شهادت رسید. حضرت امام، رحلت حاج سیدمصطفی را از الطاف خفیه الهی خواندند و در مورد فرزند دلبندشان فرمودند: "مصطفی امید آینده اسلام و ایران بود". بازتاب خبر ارتحال ایشان، ابعاد بسیار وسیعی به خود گرفت و در حرکت توفنده مردم انقلابی مؤثر بود.بدن مطهر آن شهید با آب فرات غسل داده شد و در کنار مقبره علامه حلی در صحن امام علی(ع) مدفون گردید.ازآیت‏اللَّه حاج سید مصطفی خمینی آثار متعددی بر جای مانده است که مکاسب محرمه در 2 جلد، تفیسر قرآن در 3 جلد و کتاب الاصول از آن جمله‏اند.

91

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۹ ، ۱۲:۵۰
فاصله گلناری

قصیده بهاریه انتظار

 

آمد بهـــــار و بــــوستان شد رشک فردوس بـــرین          گلهـــــا شکفتــــــه در چمن، چون روى یار نازنین

گسترده، بــــــاد جانفــــزا، فرش زمرّد بى شُمــر            افشـــــــــانده، ابـــــر پرعطا بیرون ز حد، دُرِّ ثمین

از ارغـــــــــوان و یاسمن، طرف چمن شد پرنیــان            وَز اُقحـــــــــوان و نسترن، سطح دَمَن دیباى چین

از لادن و میمـــــون رسد، هر لحظه بوى جانفـــزا            وَز ســـــــورى و نعمان وزد، هر دم شمیم عنبرین

از سنبل و نرگس، جهــــان باشد به مانند جنــان            وز ســـــوسن و نسرین، زمین چون روضه خُلدبرین

از فرط لاله، بـــــــــــوستان گشتـــه به از بـاغ اِرَم            وز فیض ژالــــــــه، گلسِتان رشک نگارستان چین

از قمرى و کبک و هــــــزار، آیــــــد نواى ارغنـــون            وز سیــــــره و کــــوکـــو و سار، آواز چنگ راستین

از شـــــارک و تــوکا رسد، هر لحظه صوتى دلـربا            وز بـــــــــــوالملیح و فاخته، هر دم نوایى دلنشین

بر شاخ باشد زند خوان، هر شام چون رامشگران            ورشـــــان به سان موبدان، هر صبح با صوت حزین

یک ســـو نــواى بلبلان، یک سو گل و ریحان و بان           یک سو نسیم خوش وزان، یک سو روان ماء معین

شد مــــوسم عیش و طرب، بگذشت هنگام کرب           جــــــــــــام مى گلگون طلب، از گلعذارى مه جبین

قدّش چـــو سرو بـــوستان، خدّش به رنگ ارغوان            بویش چو بوى ضیمران، جسمش چو برگ یاسمین

چشمش چـــو چشم آهـــوان، ابروش مانند کمان           آب بقــــــــایش در دهـــــــان، مهرش هویدا از جبین

رویش چـــو روز وصل او، گیتــــى فــــروز و دلگشا           مویش چو شـــــــام هجر من، آشفته و پرتاب و چین

با اینچنین زیبـــــا صنم، باید به بستـــــــان زد قدم          جان فارغ از هر رنج و غم، دل خالى از هر مهر و کین

خــــــاصه کنون کاندر جهان، گردیده مولودى عیان           کـــــز بهــــــــر ذات پا ک آن، شد امتـــزاج ماء و طین

از بهـــــــر تکــــــــریمش میان، بربستـه خیل انبیا            از بهــــــر تعظیمش کمــــــر، خم کرده چرخ هفتمین

مهدى امــــــام منتظـــــــر، نــــو بــــاوه خیرالبشر           خلق دو عالـــــم سر به سر، بر خوان احسانش، نگین

مهــــــر از ضیائش ذرّه اى، بـدر از عطایش بدره‏اى           دریا ز جودش قطره اى، گردون زِ کشتش خوشه چین

مــــــرآت ذات کبـــــــریــــــــا، مشکــــــوة انوار هدا          منظـــــــور بعث انبیــــــــا، مقصــــــــود خلـق عالمین

امرش قضا، حکمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سقر         خـــــــاک رهش، زیبــــــــــد اگر بر طُرّه ساید حورِعین

داننـــد قـــــــرآن سر به سر، بابى ز مدحش مختصر          اصحــــــــاب علــــــــم و معرفت، ارباب ایمان و یقین

سلطان دین، شـــــــاه زَمَـــن، مالک رقاب مرد و زن          دارد به امـــــــرِ ذوالمِنَن، روى زمیـــــن زیــــــــر نگین

ذاتش بـــــه امـــــــر دادگــــر، شد منبع فیض بشر            خیــــــل ملایـــــک سر به سر، در بند الطافش رهین

حبّش، سفینــــه نـــــــوح آمد در مَثـــــَل، لیکن اگر           مهـــــــرش نبــــــــودى نوح را، مى بود با طوفان قرین

گــــــر نــــه وجود اقدسش، ظاهر شدى اندر جهان           کامــــــــل نگشتـــــى دین حق، ز امروز تا روز پسین

ایــــــزد به نــــــــامش زد رقم، منشور ختم الاوصیا           چـــــــــونانکه جـــــدّ امجدش، گردید ختم المرسلین

نـــــــوح و خلیل و بــــوالبشر، ادریس و داوود و پسر           از ابــــــر فیضش مُستمـــِد، از کان علمش مستعین

مــــــوسى به کف دارد عصـــا، دربانى‏اش را منتظر            آمـــــــاده بهـــــــر اقتدا، عیســــى به چرخ چارمین

اى خســــرو گـــــــردون فَرَم، لختى نظر کن از کَرَم            کفّــــــــار مستولـــــــى نگر، اسلام مستضعف ببین

نـــــامـــــــوس ایمــــان در خطر، از حیله لامذهبان             خـــــــــون مسلمــــانان هدر، از حمله اعـــــداء دین

ظاهــــــر شــود آن شه اگر، شمشیر حیدر بر کمر             دستـــــــار پیغمبر بـــــه سر، دست خـــدا در آستین

دیـــــــّارى از این ملحــــــدان، باقى نماند در جهان             ایمـــــن شــــــــود روى زمین، از جور و ظلم ظالمین

من گـــر چـــــــه از فرط گنه شرمنده و زارم؛ ولى              شــــــادم کــــه خاکم کرده حق، با آب مهر تو عجین

خــــاصه کنون کز فیض حق، مدحت سرودم آنچنان             کــــــــز خامـــــــــه ریزد بر ورق، جاى مرکّب انگبین

تا چنگـــــل شـــــــــــاهین کند، صید کبوتر در هوا              تا گـــــــرگ باشد در زمیـن، بر گوسفندانْ خشمگین

بـــــــــر روى احبابت شـــــــود، مفتـــوح ابواب ظفر             بـــــر جــــــــان اعدایت رسد، هر دم بلاى سهمگین

تا بــــــــــــاد نــــوروزى وزد، هر ساله اندر بوستان             تا ز ابــــــر آذارى دمــــــــد، ریحـــــان و گل اندر زمین

بــــــــر دشمنان دولتت، هر فصل باشد چون خزان              بــــــــر دوستانت هـــــــر مهى، بادا چو ماه فرودین

عــــــالم شود از مقدمش، خالى ز جهل، از علم پر             چـــــــون شهر قم، از مقــــدم شیخ اجل، میر مهین

ابـــــــــــر عطا، فیض عمیم، بحر سخى، کنز نعیم              کـــــــــان کَرَم "عبدالکریم" پشت و پنـــــاه مسلمین

گنجینــــــه علم سَلَف، سرچشمــــــه فضل خلف              دادش خداوند از شرف، بر کف زمـــــــــام شرع و دین

در ســـــــــایه اش گرد آمده، اعلام دین از هر بلد               بـــــــــر ســــــاحتش آورده رو، طلّاب از هر سرزمین

یا رب به عمـــــر و عزتش، افزاى و جاه و حرمتش               کـــــــاحیا کند از همــــــــــّتش، آیین خیرالمرسلین

اى حضرت صاحب زمان ، اى پادشاه انس و جان                 لطفـــــــــــــى نما بر شیعیان، تایید کن دین مبین!

تـــــــــــوفیق تحصیلم عطا فــــرما و زهد بى ریا                  تا گـــــــــــــــــردم از لطف خدا، از عالِمین عاملین

امام خمینی

 

‏‏غزل هجرت

‏‏آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم‏

‏‏از جهان پرزده در شاخ عدم لانه کنم‏

‏‏رسد آن حال که در شمع وجود دلدار‏

‏‏بال و پر سوخته کار شب پروانه کنم‏

‏‏روی از خانقه و صومعه برگردانم‏

‏‏سجده بر خاک در ساقی میخانه کنم‏

‏‏حالی حاصل نشد از موعظۀ صوفی و شیخ‏

‏‏رو به کوی صنعی واله و دیوانه کنم‏

‏‏گیسوی و خال لبت دانه و دامند چسان‏

‏‏مرغ دل فارغ از این دام و از این دانه کنم‏

‏‏شود آیا که از این بتکده بربندم رخت‏

‏‏پرزنان پشت بر این خانۀ بیگانه کنم‏

 

جان جهان

به تو دل بستم و غیر تو کسى نیست مرا    جُز تو اى جان جــــهان، دادرسى نیست مرا

عاشق روى تــوام، اى گل بى مثل و مثال     به خدا، غیر تو هــرگز هــــوسى نیست مرا

بـــا تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولى      چه توان کرد که بانگ جــــرسى نیست مرا

پــــرده از روى بینداز، به جان تـــــو قســم      غیـــر دیــــدار رخت مـــلتمسى نیست مرا

گر نباشى بـــرم، اى پـــردگى هرجـــــایى      ارزش قدس چـــو بـــال مگسى نیست مرا

مــــده از جنت و از حــــــور و قصورم خبرى      جز رخ دوست نظر سوى کسى نیست مرا

 

6 فروردین 91

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۹ ، ۱۱:۴۸
فاصله گلناری

وَ لَنْ یَجْعَلَ الله لِلْکافِرینَ عَلَی المُؤْمِنینَ سَبِیلاً. (نساء: 141)

و خداوند هرگز راهی برای تسلط کافران بر مؤمنان قرار نداده است.

اشاره

پیشینه و مفهوم کاپیتولاسیون

مهیا زاهدین لباف

کاپیتولاسیون(capitulation)، از واژه «capitulate» به معنای شرط گذاشتن است. معنای لغوی این واژه «سازش و تسلیم» است و در برخی منابع، آن را «صلح موقت» ترجمه کرده­اند؛ زیرا مسلمانان معتقدند صلح همیشگی میان کفار و مسلمانان ممکن نیست.[1]

این واژه، در تاریخ حقوق اروپایی، به عهدنامه­هایی گفته می­شود که براساس آن، امپراتوری عثمانی، وضع حقوقی اتباع بیگانه مقیم آن کشور را مشخص می­کرد و معافیت­هایی را به اتباع دولت­های اروپایی می­داد.[2]

در مفهوم عام، کاپیتولاسیون به قراردادهایی گفته می­شود که به موجب آن، اتباع دولت، در قلمرو دولتی دیگر، مشمول قوانین کشور خود می­شوند و کنسول آن دولت در محل، آن قوانین را اجرا می­کند. در فارسی به این واژه «حق قضاوت کنسولی» نیز گفته می­شود.

تاریخچه کاپیتولاسیون در ایران

نخستین معاهده­ای که در این زمینه به صورت رسمی منعقد شد، عهدنامه بازرگانی میان سلطان سلیمان اول، معروف به سلیمان قانونی، پادشاه عثمانی و فرانسوای اول، پادشاه فرانسه است. به موجب این معاهده، برای نخستین بار مقرر شد، اتباع فرانسه در خاک عثمانی، تابع احکام کنسول کشور خویش باشند.

دادرسی و حق قضاوت کنسولی در ایران، از دوره صفویه آغاز شد. در عصر شاه عباس صفوی و در دوران سلطنت شاه سلطان حسین، ضمن قراردادها و معاهداتی، تاجران و اتباع اروپایی به شکلی جانبی و غیر رسمی از چنین امتیازی برخوردار شدند. در اواخر قرن شانزدهم میلادی، شاه عباس به اتباع کشور انگلستان و دیگر مسیحیان، آزادی رفت وآمد به ایران و اجازه توقف درکشور را داد؛ با این شرط که جان، مال و مذهب آنان در امان باشد.[3]

پیشینه کاپیتولاسیون در ایران، به صورت رسمی و قانونی به دوران قاجار بازمی گردد و از پیامدهای جنگ­های ایران و روس است. دولت روسیه تزاری، این مقررات را برای نخستین بار به صورت مکتوب، در سال 1828 و در عهدنامه ترکمانچای بر ایران تحمیل کرد. براساس این معاهده اتباع دولت تزار روسیه در ایران از مزایای کنسولی و قضایی بهره­مند شدند. در پی آن دیگر دولت­های استعمارگر مانند انگلیس و امریکا نیز این امتیاز غیر قانونی را برای اتباع خود گرفتند. همچنین، اتباع برخی دولت­های مقتدر مانند فرانسه، آلمان، اسپانیا، اتریش، ایتالیا، آرژانتین، دانمارک، بلژیک، سوئد و سوئیس نیز با استفاده از معاهده ترکمنچای به خیل بهره­مندان از کاپیتولاسیون پیوستند.[4]

روند اعطای حق کاپیتولاسیون ادامه داشت. پس از انقلاب مشروطه، این امتیاز با انعقاد عهدنامه مودت ایران و شوروی در سال 1921 متزلزل شد و در آن همه امتیازات دولت شوروی لغو گردید. در بند شانزده این عهدنامه آمده است: «نظر به مندرجات مراسله دولت شوروی به تاریخ 26 ژوئن 1919 م. راجع به ابطال قضاوت قنسول­ها، اتباع روسیه ساکن ایران، همچنین اتباع ایران ساکن روسیه، از تاریخ امضای این معاهده، دارای حقوق مساوی با سکنه محلی بوده و محکوم قوانین مملکت متوقف فیها خواهند بود و به تمام کارهای قضایی آنها در محاکم محلی رسیدگی خواهد شد.» پس از روی کار آمدن رضا شاه، به فرمان وی، با اهداف ویژه و تشویق و پی­گیری انگلیس، پس از یک قرن از انعقاد عهدنامه ترکمانچای، کاپیتولاسیون در ایران لغو شد.[5]

در شهریور سال 1320 با سقوط رضا شاه، محمدرضا پهلوی به حکومت رسید. جنگ جهانی دوم، زمینه را برای حضور امریکایی­ها در مناطق مختلف جهان فراهم ساخته بود. در سال 1337، قرارداد دفاعی دو جانبه میان ایران و امریکا بسته شد و دولت امریکا، مسئله وضعیت حقوقی نیروهای خود را در ایران مطرح کرد.

مسئولان کشوری ایران، از سال 1338 تا سال 1340 از پاسخ دادن به درخواست امریکا خودداری می­کردند. با نخست وزیری علی امینی، دولت کندی، اعطای مصونیت به مستشاران نظامی را خواستار شد. پس از مسافرت شاه به امریکا، علم، جانشین امینی شد و سرانجام پس از یک سال به درخواست امریکا پاسخ داده شد.

در مهر سال 1342 علم برای تصویب طرح اعطای مصونیت، لایحه خاصی تهیه و به مجلس تقدیم کرد. وزارت خارجه امریکا از این مصوبه باخبر شد. پس از قتل کندی، جانسون روی کار آمد. وی دویست میلیون دلار وام برای خرید سلاح و مهمات به دولت ایران پرداخت کرد که با اعطای مصونیت سیاسی به پرسنل امریکایی و خانواده­های نظامیان هم زمان بود.[6]

علم پس از تقدیم لایحه به سنا، جای خود را به منصور داد. در تیر سال 1343، شاه برای دریافت کمک مالی، به امریکا در زمینه تصویب لایحه قول مساعد داد. این لایحه در 3 مرداد سال 1343 در سنا تصویب و سپس به مجلس شورای اسلامی فرستاده شد و در 21 مهر سال 1343 با 74 رأی موافق در برابر 61 رأی مخالف به تصویب رسید.

تصویب این لایحه مخالفت شدید امام خمینی(ره) و واکنش مردم را در پی داشت. لغو امتیاز کاپیتولاسیون که از مهم­ترین خواسته­های مردم از رژیم پهلوی بود، در تاریخ 23 اردیبهشت سال 1358؛ یعنی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی صورت گرفت.[7]

در بیانیه وزارت خارجه چنین آمده است: «به پیشنهاد هیئت وزیران دولت موقت جمهوری اسلامی ایران و تصویب شورای انقلاب اسلامی، قانون مصوب 21 مهر سال 1343 به اجازه استفاده مستشاران نظامی امریکا در ایران از مصونیت­ها و معافیت­های قرارداد وین(کاپیتولاسیون)، از تاریخ 23/2/1358 لغو شد».[8]

گفتار مجری

در تاریخ معاصر ایران، قضاوت کنسولی(کاپیتولاسیون) مسئله­ای اساسی است. نفوذ بیگانگان به ایران، بیشتر از همین راه بوده که تحمیل عمال و کارگزاران بیگانه و در نتیجه، جنایت­های وحشتناکی را در این سرزمین در پی داشته است. براین اساس قوانین جزایی که باید مظهر حاکمیت دولت باشد، به بازیچه­ای تبدیل شد، به گونه ای که هر متجاوزی می­توانست به سادگی آن را زیر پا بگذارد و خود را تحت حمایت قدرت­های خارجی قرار دهد.

رژیم شاه که به خوبی می­دانست بازتاب عمومی پذیرش این لایحه ننگین تا چه اندازه خطرناک خواهد بود، سانسور شدیدی بر رسانه­های گروهی حاکم کرد تا هیچ خبری درباره لایحه کاپیتولاسیون در جامعه منتشر نشود. بااین حال، چند روزی از تصویب لایحه نگذشته بود که مجله داخلی مجلس شورای ملی که متن کامل مذاکره­ها را در بر داشت، به دست امام رسید. امام خمینی، به منظور افشای این خیانت تصمیم گرفت در سخنرانی کوبنده­ای مردم را از شرایط موجود آگاه کند. ایشان پیک­هایی همراه با نامه به سراسر کشور فرستاد و خود نیز با روحانیان و بزرگان دینی قم به گفت وگو پرداخت. طولی نکشید که بسیاری از مردم از سراسر ایران وارد قم شدند تا خود، شاهد این سخنرانی باشند. امام خمینی(ره) سخنان خود را در روز تولد فاطمه زهرا(س) با آیه «انا لله و انا الیه راجعون» شروع کرد و در طول سخنرانی به شدت بر امریکا و شاه حمله برد.

- - - - - - - - - - - - - -

حق قضاوت کنسولی، اگرچه نوعی امتیاز سیاسی مرسوم میان دولت­های متقابل قرن بیستم بود، تصویب آن در سال 1343 به تدبیر دولت و مجلس ایران، از یک واپس گرایی خبر می­داد. درحالی­که رضا شاه پس از به سلطنت رسیدن، موضع محکمی در قبال کاپیتولاسیون گرفت، فرزندش برای گرفتن یک وام تسلیحاتی، حاضر به احیای کاپیتولاسیون شد و در این راه از برکنار کردن نخست وزیران غیر فعال نیز هراسی نداشت.

تصویب لایحه کاپیتولاسیون در ایران، از مهم ترین زمینه­های شکل­گیری انقلاب اسلامی و پیدایش مقاومت سیاسی علیه شاه بود. شاید بتوان گفت همه چیز از آنجا شروع شد که امریکا حق نامشروعی را از ملت ایران گرفت و این امر موجب شد چند سال بعد تمام منافع و داشته­هایش را در ایران از دست بدهد.

متن ادبی

احیای استقلال

مهیا زاهدین لباف

در آموزه­های اخلاقی، تربیتی، اجتماعی و سیاسی اسلام، چگونگی برقراری رابطه با دیگران در عرصه فردی یا عمومی و توجه به استقلال و عزت ملت و میهن، جایگاهی والا دارد.

آن هنگام که فرمانروایان، زمامداران و فعالان عرصه سیاست، به عنصر استقلال و عزت ملی بی­توجه باشند، نه تنها جامعه و میهن، بلکه خود زمامداران و فعالان عرصه سیاست نیز به ورطه نابودی و هلاکت کشیده خواهند شد.

بی­تردید، امام خمینی(ره) بزرگ­ترین فردی است که موضوع استقلال و عزت را به طور فراگیر، در تاریخ معاصر ایران و جهان اسلام مطرح کرد و با بخشیدن جایگاه محوری به این عنصر اساسی، آن را مدار مبارزه­ها و فعالیت­های سیاسی خود قرار داد.

قرارداد ترکمانچای، با تحمیل کاپیتولاسیون بر ایرانیان، خورشید عزت، استقلال و عظمت آنان را رو به افول برد و روس­ها را بر اریکه قدرت ایران نشاند. در دهه 30 و 40، امریکا جای روس و انگلیس را گرفت و به کمک دست­نشانده خود، محمد رضا پهلوی، برای پایمال کردن عزت و استقلال ایران به فعالیت پرداخت. گویی امریکایی­ها می­دانستند حفظ استقلال برای فرمانروایان گذشته ایران، اندیشه ای ناآشنا است. امریکایی­ها بی­توجه به اعتراض مراجع تقلید و مردم و با سرکوب خونین و بی­رحمانه قیام مردم، آخرین گام را برای از بین بردن استقلال و عزت مردم و میهن برداشتند و در دهه سوم مهر سال 1343، مجلس رژیم شاه لایحه ذلت بار کاپیتولاسیون را تصویب کرد. به این ترتیب، آخرین ضربه بر عزت و استقلال ایران وارد آمد.

سابقه کاپیتولاسیون در ایران

در ایران، به سبب ضعف پادشاهان و حکام، همواره امتیازاتی یک­طرفه در ارتباط با کشورهای اروپایی به آنان داده شده است. نفوذ بیگانگان و دخالت آنان در مصالح کشور و نیز غارت سرمایه­های آن، بیشتر از همین راه، یعنی کاپیتولاسیون بوده است.

کاپیتولاسیون، به مفهوم کامل آن در زمان قاجاریه و با امضای قرارداد تجاری ترکمن‌چای در ایران برقرار شد که به‌وسیله روس­ها به ایران تحمیل شد. این قرارداد موجب شد تا دیگر دولت­های خارجی هم، کاپیتولاسیون را به نفع اتباع خود در ایران به دست آورند. برخی از دولت­ها در ضمن قراردادهای خود، صریحاً از کاپیتولاسیون نام می­بردند و به این امتیاز دست می­یافتند و برخی نیز با عناوین دیگری مثل قرارداد صلح، دوستی و تجارت از این امتیاز بهره می­بردند.

پس از روی کار آمدن رضاشاه و انقراض قاجاریه که خیال انگلیسی­ها از یک حکومت قوی ضدکمونیست در ایران راحت شده بود، انگلیسی­ها مانعی ندیدند که رضاشاه برخی از امتیازات را که دیگر بی­فایده شده بود، لغو کند تا به این وسیله به وجهه و اعتبار خود بیفزاید. یکی از این امتیازات که لغو شد، کاپیتولاسیون بود که به دست رضاشاه و با نظر موافق انگلیس در سال 1306 لغو شد.

کاپیتولاسیون در قرن بیستم رفته‌رفته برافتاد. نخستین کشوری که آن را لغو کرد ژاپن و پس از آن ترکیه، تایلند، ایران، مصر و چین بودند؛‌ولی با کمال تأسف،‌این قانون ننگین در سال 1343 دوباره به نفع اتباع امریکا به تصویب رسید. تصویب این لایحه در روزگار سیاه دولت اسدالله علم و حسن­علی منصور بود.

پس از تصویب فرمایشی لایحه کاپیتولاسیون در مجلس سنا و مجلس شورای ملی که در فضایی آکنده از سانسور و خفقان صورت گرفت، امام خمینی، فرزند برومند ایران در دفاع از عزت، ملیت و اسلامیت، با این لایحه ننگین به مخالفت برخاست.

امام خمینی(ره)، مردم و علما را به قیام دعوت کرد. او با پیام و سخنرانی افشاگرانه خود، خواب خوش دستگاه ستم­شاهی و اربابان امریکایی­اش را آشفته کرد. امام با اعلام عزای عمومی، شاه و مجلس و دولت و امریکا را به شدت مورد انتقاد قرار داد.

امام خمینی(ره)، در فضایی لب به اعتراض علیه شاه و آمریکا گشود و بر آنان نهیب زد و خروشید که کسی توان و جرئت و جسارت این کار را نداشت. اما او با پشتوانه الهی و اعتقاد به توکل بر خداوند، در برابر قانونی که استقلال و عزت ایران را به خطر می­انداخت، مردانه ایستاد و پس از آن سخنرانی، رنج­های تبعید چند ساله از وطن را به جان خرید.

بخشی از پیام و سخنرانی روشنگرانه و افشاگرانه امام خمینی علیه لایحه ننگین کاپیتولاسیون چنین است:‌

«مجلس به پیشنهاد دولت، سند بردگی ملت ایران را امضا کرد... بدون اطلاع ملت با چند ساعت صحبت­های سرّی، ملت ایران را در تحت اسارت امریکایی­ها قرار داد... اکنون من اعلام می­کنم که این رأی ننگین مجلسین، مخالف اسلام و قرآن است».

«ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانی کردند و پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم... می­گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند... به حسب این رأی ننگین، اگر یک مستشار امریکایی یا یک خادم مستشار امریکایی به یکی از مراجع تقلید ایران، به یکی از افراد محترم ملت، به یکی از صاحب­منصبان عالی‌رتبه ایران هر جسارتی بکند، هر جنایتی بنماید، پلیس حق بازداشت او را ندارد؛ محاکم ایران حق رسیدگی ندارند؛ ولی اگر به یک سگ آنها تعرض بشود، پلیس باید دخالت کند، دادگاه باید رسیدگی نماید!»

پی‌آمدهای احیای کاپیتولاسیون

1. تبعید امام خمینی

اقدام جسورانه امام خمینی بر ضد منافع نامشروع آمریکا، هیئت حاکمه را وادار ساخت، شتاب­زده و بزدلانه، اقدام به دستگیری و تبعید امام به ترکیه کنند. به دنبال آن، اعتراض­ها و اقدام­های مسلحانه آغاز گردید که به قتل حسن­علی منصور از مسببان تصویب لایحه کاپیتولاسیون انجامید. امام خمینی در مصاحبه­ای در پاریس در سال 1357 درباره تبعات مخالفتش با لایحه کاپیتولاسیون فرموده است:‌

«پانزده سال قبل که شاه قصد داشت به دستور امریکا، لایحه مصونیت مستشاران امریکایی را به تصویب برساند، من این خیانت شاه را نسبت به ملت ایران در طی یک سخنرانی و صدور یک اعلامیه محکوم نمودم و ملت ایران را از این سیاست استعماری مطلع ساختم، که پس از چند روز مرا از ایران، پس از آن که شبانه به منزلم در قم حمله کردند، دستگیر و سپس به ترکیه تبعید نمودند. و در آنجا هم دولت ترکیه تحت فشار افکار عمومی از دولت ایران خواست که محل تبعید مرا کشوری غیر از ترکیه قرار دهد، که سرانجام به عراق تبعید شدم و سرانجام پس از حدود پانزده سال، دولت عراق تحت فشار شاه، مخالفت خود را با فعالیت­های اسلامی من علیه رژیم سلطنتی و شاهنشاهی ابراز کرد و از این جهت، تصمیم گرفتم که به کویت که یک کشور اسلامی است بروم. تا در آنجا در محل مورد اقامتم تصمیم بگیرم و با داشتن ویزای آن کشور، دولت کویت از ورود من به آن کشور جلوگیری نمود و به ناچار به فرانسه آمدم».

2. نقص استقلال و حاکمیت ایران

تصویب لایحه کاپیتولاسیون، در واقع نقض آشکار استقلال و حاکمیت و حیثیت ملی ایران بود. ازاین­رو بود که هر که ماجرای این لایحه را می­شنید، نسبت به دولت و شاه خشمگین می­شد. قبح این مسئله تا جایی بود که امام خمینی از آن به «سند بردگی ملت ایران» تعبیر کرد.

3. هجوم گسترده امریکاییان به ایران

اعطای مصونیت قضایی برای مستشاران امریکایی که بعدها خانواده­های آنان و نیز کارکنان غیرنظامی را هم دربرگرفت، هزینه­های سنگینی بر دولت و دوش مردم ایران تحمیل کرد؛ به طوری که تنها بین سال­های 1970 تا 1978 میلادی، تعداد امریکایی‌های حاضر در ایران از کمتر از هشت هزار نفر به حدود پنجاه هزار نفر رسید.

4. فساد فرهنگی و اخلاقی

حضور گسترده امریکایی­ها در ایران و برخورداری آنان از مصونیت قضایی، زمینه­ مناسبی برای افزایش جرایم و اشاعه فساد فراهم ساخت. تعارض­های فرهنگی موجود و رفتار اهانت­آمیز آنان نسبت به آداب و رسوم جامعه مسلمان ایران، حس مذهبی مردم را می­آزرد و موجب اوج­گیری احساسات ضدامریکایی می‌گردید.

پایان کاپیتولاسیون در ایران

سه ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، با تصویب شورای انقلاب، دولت موقت لایحه کاپیتولاسیون را لغو کرد. امریکاییان که تا قبل از آن در ایران همه­کاره بودند، از شنیدن خبر لغو این لایحه وحشت­زده شدند و برای باقی‌مانده آنان در ایران محدودیت­های زیادی ایجاد شد. نکته درخور تأمل این است که چند ماه پس از آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی در سال 1320، فعالیت مستشاران امریکایی در ایران شروع شد و چند ماه پس از سقوط او، فعالیت این مستشاران پایان یافت. این نکته خود گواه دیگری بر وابستگی ذلیلانه محمدرضا پهلوی به امریکا بود.

آبان 90

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۰۰:۰۲
فاصله گلناری

 

حسینیه امام خمینی، امروز در دیدار رهبری با شماری از جانبازان قطع نخاعی، به عطر جهاد، ایثار و سرافرازی معطر شد. 

به گزارش آفتاب به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری، در این دیدار لبریز از معنویت که هم‌اکنون نیز (ساعت 10:45) ادامه دارد حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ضمن دیدار و گفت‌وگو با جانبازان سرافراز از صبر، استقامت و مجاهدت آنان تجلیل کردند. 

حاشیه‌ نگاری دیدار رهبری با جانبازان قطع نخاعی

رهبر در خلال صحبت‌هایشان برای جانبازها شعر قشنگی هم میخوانند که من کم حافظه‌ هم حتی یادم می ماند و یادداشتش می کنم

_ قرعه به نام من درمی‌آید و قرار می‌شود حاشیه‌های دیدار رهبر با جانباز‌ها را پوشش بدهم. و این برای من یعنی برآورده شدن آرزویی 29 ساله و دیدن آقا از نزدیک و شنیدن صدایش و بدون دردسر رفتن و نشستن آن جلو جلوهای حسینیه امام خمینی. خودم را تصور می‌کنم که دارم شانه به شانه آقا راه می‌روم. در واقع شاید هیچکس نفهمد برای امثال مایی که چندین سال فقط توانسته‌ایم روی وبلاگ‌هایمان قربان، صدقه آقا برویم؛ مهیا شدن شرایطی برای دیدن ایشان از نزدیک، آنهم در یک دیدار صمیمانه چه معنایی دارد...؟! و این حرف‌ها و فکر‌ها همینطور توی ذهنم چرخ می‌خورد تا اینکه می‌رسم جلوی درب ورودی بیت.

دیدار رهبر با جانبازان
*آن صندلی ساده

خودم را می‌بینم که برای انتقام از آن همه چپ چپ نگاه کردن‌‌ها و تحکم‌هایی که نمی‌گذاشتند برویم جلو بنشینیم؛ با یک کارت آویزان شده به گردنم و در حالی که لبخندی ملیح روی صورتم نقش بسته به صورت اسلوموشن از جلوی محافظ‌ها عبور می‌کنم و آنها هم خشمگین مرا نگاه می‌کنند اما نمی‌توانند جلویم را بگیرند.

خدای من، حسینیه خلوت است و صندلی ساده آقا هم از دور دیده می‌شود. نزدیکتر که می‌شویم به یکی از بچه‌های روابط عمومی بیت به شوخی می‌گویم: "جای ما همینجاست دیگر...؟!" و کنار صندلی آقا را نشان می‌دهم. و او هم می‌خندد و می‌گوید خیر، جای شما آنجاست و سمت صندلی‌های به ردیف چیده شده در کنار دیوار را نشانم می‌دهد.

ساعت حوالی 8:45 صبح چهارشنبه است و تک و توک جانبازهایی که با ویلچر و تخت وارد حسینیه شده‌اند، دارند دور یک حلقه نسبتا بزرگ و به صورتی منظم جای می‌گیرند. بعضی‌هایشان از گردن قطع نخاع هستند و بعضی روی ویلچر نشسته‌اند. 

*بدون هیچ توقعی!

دو سه تا گروه از آدم‌های سالم! دارند با واکمن و دوربین فیلمبرداری با جانبازها‌ حرف می‌زنند. یکی از جانبازها که روی تخت خوابیده در پاسخ به سوال یکی از آن آقاهای سالم که از او می‌پرسد الان چه توقعی دارد، می‌گوید "هیچ"... و شرح می‌دهد که چطور توی جبهه، نخاعش از گردن قطع شده است.

یکی دیگر از جانبازها هم می‌گوید تا سال 79 دستهایم حس داشت اما حالا ترکش‌های توی بدنم حالت توموری پیدا کرده‌اند و بدنم دیگر حس ندارد.

من دیگر آن آدم سرخوش نیم ساعت پیش نیستم. نگاه کردن به هرکدام از جانباز‌ها و جذابیت‌های آدم‌هایی که سالهاست فقط روی تخت خوابیده‌اند آنقدر برایم با محتوا و جالب هست که دیگر نخواهم به انتقام گرفتن از محافظ‌ها و شیطنت کردن در حسینیه امام خمینی که حالا خلوت است فکر کنم.

دختربچه یکی از جانبازهای ویلچری، مدام دارد از سر و کول پدر بالا می‌رود و بازی می‌کند. عکاس‌ها هم اینطرف و آنطرف دارند عکس می‌گیرند و صدای چیک چیک دوربینهایشان گاهی نمی‌گذارد صدای آرام جانبازها را بشنوم.

سردار شیرازی و آقاعزیز هم مدتی بعد توی محوطه حسینیه به چشم می‌خورند. و لحظاتی بعد رئیس دفتر نظامی مقام معظم رهبری و فرمانده کل سپاه پاسداران می‌روند برای احوالپرسی با جانبازها.

دلاوری صرفاً جهت اطلاع! هم به چشمم می‌آید. بچه‌های بیت با هم پچ پچ می‌کنند که دلاوری دارد چکار می‌کند و یکیشان با خنده می‌گوید: می‌خواهد از جانبازها درباره اختلاس مصاحبه بگیرد. و همه می‌زنند زیر خنده.

کنار یکی از جانبازها نشسته‌ام که یک نفر می‌آید به سمت من و می‌گوید: "نمی‌خواستید ارتفاع همه تخت‌ها (منظورش تخت‌های حامل جانبازهای قطع نخاع از گردن است) را یکسان کنید. و من تیز، دوزاری‌ام می‌افتد که طرف مرا به دلیل شباهت لباسم، با محافظ‌های بیت اشتباه گرفته و خیلی شقّ و رقّ و با شیطنت جواب می‌دهم:"هماهنگ نشده". آخیش...! چه کیفی می‌دهد آدم توی بیت کاره‌ای باشد برای خودش.

رهبر و جانبازان

*نامه بدون پاکت

نامه بدون پاکت یکی از جانبازها که آن را خطاب به رهبر نوشته‌اند، روی تختش توی چشم می‌زند. ابتدای نامه نوشته است: "اینجانب جانباز 70 درصد، تقاضا دارم..." و من نمی‌فهمم چرا این شهدای زنده باید نامه‌های خودشان را به جای بنیاد شهید بیاورند و به آقا بدهند؟

توی حسینیه ناگهان فضا عوض می‌شود. محافظ‌ها محترمانه همه را هدایت می‌کنند به سمت جایگاه‌های مشخص شده و سر و صداها می‌خوابد. و لحظاتی بعد رهبر از در سمت راست جایگاهی که همیشه می‌نشینند به همراه چندتن از مقامات وارد می‌شوند. زریبافان بنیاد شهید، سردار نقدی و چندتای دیگر. چه جالب! رهبر احتمالاً از همه پُر سن‌تر هستند اما از همه بلندتر و تنومندتر و جوان‌تر دیده می‌شوند.

و رهبر می‌روند سراغ جانبازها...

خدایا شکرت، حالا من با مردی که تمام دوران زندگی‌ام دوست داشتم از نزدیک ببینمش، در حال راه رفتنیم اما هیبت رهبر مرا با خود برده است و این جانبازها هستند که توجه آقا را بیش از همه به خودشان جلب کرده‌اند.


*آن دست مجروح

آقا به هرکدامشان که می‌رسند اول از روی کارتی که روی سینه تمامشان هست مشخصاتشان را می‌خوانند و بعد به اسم، باهاشان حال و احوال می‌کنند. رهبر دست مجروحش را می‌گذارد روزی شانه یا گردن جانبازها و آنها را می‌بوسد. و جانبازها هم بلااستثنا مثل یک دومینو با بوسیدن و بوییدن آقا می‌زنند زیر گریه.

رهبر بعد از ابراز احساسات هرکدام از جانبازها، اندکی کنارشان تأمل می‌کنند و حرفهایشان را می‌شنوند و حرف‌های جانباز که تمام می‌شود آقا می‌روند کنار تخت یا ویلچر نفر بعدی.
یکی از جانبازها چفیه رهبر را طلب می‌کند و آقا هم قبول می‌کنند اما با رندی خاصی چفیه جانباز را از روی دوشش بر‌می‌دارند و می‌‌اندازند روی شانه خودشان.

جانباز دیگری هم تعدادی عکس را از دوران جنگ آورده و دارد به آقا نشانشان می‌دهد و وقتی آقا از او می‌پرسند: "این عکس‌ها را برای ما آورده‌اید؟" جواب منفی می‌دهد. آقا دو قطعه از عکس‌ها را برمی‌دارند و می‌دهند به دست یکی از بچه‌های بیت و می‌گویند:"اینها را اسکن کنید بعد برگردانید به ایشان".

 

 

رهبر به یکی از جانبازها که می‌رسند، می‌گویند:"شما پسر آقای ... هستید؟" و بعد از خوش و بش می‌پرسند:"کجا هستید الآن؟"

*عرق تو را با دست خودم پاک می‌کنم

یکی از جانبازها وقتی آقا می‌خواهد رویش را ببوسد با دست عرق پیشانی آقا را پاک می‌کند. جانباز بعدی ورزشکار است گویا. به آقا می‌گوید سال گذشته بودجه نبود و نتوانستیم عازم مسابقات شویم. و بعد یک چیزی دیگری هم می‌گوید که آقا تأیید می‌کنند.

رئیس بنیاد شهید چنان چسبیده به عبای رهبر که هرکس نداند فکر می‌کند محافظ آقاست. یکی از جانبازان ویلچری که با رهبر حرف می‌زند، ایشان رو می‌کنند به زریبافان و می‌گویند:" بروید توی دل مجموعه. گاهی شما واقعاً می‌خواهید، اما آن پایین به هر دلیلی کار انجام نمی‌شود. گاهی یک ریگ علت است که وقتی آن را برمی‌دارید آب جاری می‌شود."

دیدار رهبر

رهبر و همراهانشان حالا رسیده‌اند به ویلچر همان جانبازی که دختر کوچکش مدام از سر و کولش بالا می‌رفت. مثل اینکه اسم دخترک زینب است. رهبر کلی دخترک را نوازش و با او خوش و بش می‌کنند اما دخترک آنقدر کوچک است که متوجه نیست ناخدای کشتی انقلاب اسلامی و نایب امام عصر(عج) دارد ناز و نوازشش می‌کند. ته دلم به دخترک حسودی می‌کنم.

آقا به یکی از جانبازها وقتی دارند از او دور می‌شوند، می‌گویند:"سلام مرا به ایشان! برسانید." و جانباز هم چشم می‌گوید.

*برای عاقبت بخیری باید سعی کرد

نفر بعدی جمله‌ای عمیق می‌گوید اما از رهبر پاسخی عمیقتر می‌شنود. جانباز می‌گوید:"دعا کنید عاقبت به خیر شویم" و آقا هم جواب می‌دهند:"باید سعی کرد."

و میان این همه گریه‌های جانانه جانبازها و محبت‌های بی‌پیرایه رهبر هم یکی از جانبازها مطایبه‌ای می‌کند که ما میان هیاهوی این طرف ویلچرها اصلاً نمی‌شنویم چه گفت...؟! اما لابد آنقدر بهجت‌آور بوده است که رهبر می‌خندند طوریکه ما هم صدای خنده‌شان را می‌شنویم.
و همه شاد می‌شوند.

*روایت ناله‌ها

رهبر با یک جانباز مشغول خوش و بش است که از جلوی ما که چند تا ویلچر اینطرفتر ایستاده‌ایم صدای ناله یک جانباز همه را به سکوت می‌کشاند. جانباز روی تخت خوابیده و دهانش نیمه باز است. و دوباره در عمق همان سکوت صدایی شبیه ناله از گلویش خارج می‌شود و با پیچ و تاب می‌چرخد به سمت آقا. رهبر که صدای ناله توجه ایشان را هم جلب کرده است می‌گویند: "سلام" و جانباز دیگر ناله نمی‌کند و آقا به احوالپرسی‌ها ادامه می‌دهند.

مهر90
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۹ ، ۱۱:۴۹
فاصله گلناری