شهادت، عشق است. فرزند غایبش را سر سلامت بگویید و باران اشکتان را در بیشکیبی انتظار، بهانه سازید!
* * * *
نه همین جای تو در سامره تنها باشد / که به دلهای محبان تو جای تو بود
* * * *
شیعه را خاک غم بر سر میباید و بازار دل، تا ابد سیاهپوش و آسمان دین را باران باران و اشک و اشک!
* * * *
وقتی امامی میرود، نیمهای از عشق امتش را با خود به خاک میبرد...
* * * *
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام بهار جوشش خون شیعه است در غم غیبت
* * * *
مولای غایب غریبم! سرسلامت باد ما را در غم بابای شهیدت پذیرا باش؛ ای غمگینترین شیعه در عصر غیبت!
* * * *
دیده گریان نشود روز جزا در محشر / هر که گریان به جهان بهر عزای تو بود، شهادت امام عسکری علیه السلام تسلیت باد
* * * *
ردپاهای گمشدهی ما، مسافران طوفانند که پی عطر تو میگردند
* * * *
مگر حرمت را بر آسمان هفتم بنا کردهاند که این همه ابر بارانی، بر شانه ما میگیرند؟
اشعار ویژه شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ๑۩๑
بیان
در فصل شهادتت خزانم
گفتن ز غمت نمیتوانم
آهنگ غریبی تو مولا
آتش شده پای استخوانم
تنها نه به اشک اکتفایی
از دیده سرشک خون روانم
تو ابن غریب، ابا الغریبی
از داغ تو نیمه گشته جانم
در خانه و خانه همچو زندان
مظلومترین تو را بخوانم
آزاد شده ز جورِ دشمن
با زهر جفا، غمت بدانم
فرزند تو هم غریب چون توست
ای سوخته بینِ آشیانم
این ناله که مانده بین سینه
باشد به فدایت ای بیانم
صفات و کرامات امام حسن عسکرى (ع)
برخى از معاصران امام او را چنین وصف کرده اند: آن حضرت سبزه بود و چشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیکل وجوانبود و از شکوه و هیبت بهره داشت. (91) شکوه و عظمت او را وزیر دربار عبّاسى در عصر معتمد، یعنى احمدبن عبیداللَّه بن خاقان، به وصف کشیده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلویها را داشت و در گرفتار کردن آنها مىکوشید، در وصف آن حضرتچنانکه در روایت کلینى آمده چنین گفته است: در شهر "سُرّمنرأى" هیچ کس از علویان را همچون حسن بن على بنمحمّد بن الرضا، نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سکوت و عفاف و بزرگوارى و کرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتایى چون او ندیدم. بنى هاشم او را بر سالخوردگان و توانگران خویش مقدّم مىدارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیرانوعوام الناس او را مقدّم مىکنند و در باره او از کسى از بنى هاشموفرماندهان ودبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نکردمجز آنکه او را در نزد آنان در غایت شکوه و ابهّت و جایگاهى والا وگفتارنکو یافتم و دیدم که وى را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدّممىشمارند و دشمن و دوست از او تمجید مىکنند.(2)
شاکرى یکى از کسانى که ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف وى چنین گفته است: "استاد من (امام عسکرىعلیه السلام) مرد علوى صالحىبود که هرگز نظیرش را ندیدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره بهدار الخلافه مىرفت، در روز نوبه، عدّه بسیارى گرد مىآمدند و کوچه ازاسب و استر و الاغ و هیاهوى تماشاچیان پر مىشد و راه آمد و شد بندمىآمد، وقتى که او مىرسید هیاهوى مردم آرام مىشد و چهار پایان کنارمىرفتند و راه باز مىشد به طورى که لازم نبود جلوى حیوانات رابگیرند. سپس او داخل مىشد و در جایگاهى که برایش آماده کرده بودند،مىنشست و چون عزم خروج مىکرد ودربانان فریاد مىزدند: "چهارپاى ابو محمّد را بیاورید. سرو صداى مردم وحیوانات فرو مىنشستوبه کنارى مىرفتند تا آن حضرت سوار مىشد و مىرفت". شاکرى در توصیف امام مىافزاید: "در محراب مىنشست و سجدهمىکرد در حالى که من پیوسته مىخوابیدم و بیدار مىشدم و مىخوابیدمدر حالى که او در سجده بود، کم خوراک بود. برایش انجیر و انگور و هلو و چیزهایى شبیه اینها مىآوردند و او یکى دو دانه از آنها مىخوردومىفرمود: محمّد! اینها را براى بچّههایت ببر. من گفتم: تمام اینها را؟او فرمود: آنها را بردار که هرگز بهتر از این ندیدم.(3)
هنگامى که طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسیان به صالح بن وصیف که مأمور زندانى کردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگیر و او را آسوده مگذار. صالح گفت: با او چه کنم؟ من دو تن ازبدترین کسانى را که توانستم پیدا کنم، یافتم و آنها را مأمور وى ساختمواینک آن دو در عبادت و نماز به جایگاهى بزرگ رسیده اند. سپس دستور داد آن دو تن را احضار کنند، از آن دو پرسید: واى بر شما! شما بااین مرد ( امام حسن) چه کردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت دربارهمردى که روزها روزه مىدارد وتمام شب را به نماز مىایستد و با کسىهمسخن نمىشود و به کارى جز عبادت نمىپردازد. چون به ما مىنگرد بهلرزه مىافتیم و چنان مىشویم که اختیارمان از کف بیرون مىشود!(4) همه از ارزش و نهایت کرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارشآگهى داشتند، تا آنجا که معتمد خلیفه عبّاسى وقتى در آن شرایط بحرانىونا آرامى که هر خلیفه تنها یک یا چند سال معدود بر تخت خلافتمىتوانست بنشیند، روى کار آمد. نزد امام عسکرىعلیه السلام رفته از وىخواست که دعا کند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد )به نظرمعتمد این مدّت در قیاس با مدّت زمامدارى خلفاى پیش از وى بسیاردراز بوده است!( امام علیهالسّلام نیز دعا کرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاىامام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پساز بیستسال در گذشت(5)
این یکى از کرامتهاى امام علیه السلام است در حالى که کتابهاى حدیث از کرامتهاى بى شمار آن حضرت که ذکر آنها از حوصله این کتاب مختصربیرون است، آکنده و سرشار مىباشد. مقصود ما از ذکر برخى از کرامات امام براى این است که به حقّ او آگاه شویم و این نکته را دریابیم که ائمه هدى علیهم السلام، همه نور واحدند و از ذریتى پاک که خدا براى ابلاغ و اتمامحجّتش و اکمال نعمتهایش بر ما، آنها را برگزید. بگذارید با هم به راویان گوش بسپاریم تا ببنیم چگونه این کرامتها را براى ما بیان مىکنند:
1 - یکى از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمّد بن صالح از امامعسکرىعلیه السلام در باره این فرموده خداى تعالى: (للَّهِِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ). (6) یعنی: امر از آن خداست از قبل و از بعد.) پرسید: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنکه بدان امر کرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنکه هر آنچه خواهد بدان امر کرده باشد. من با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست که فرمود: ( أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ(7) یعنی: خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانیان). پس امام رو به من کرد و فرمود: همچنانکه تو با خود گفتى: ( أَلاَ لَهُالْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ). من گفتم: گواهى مىدهم که توحجّت خدایى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(8)
2 - یکى دیگر از راویان به نام على بن زید نقل مىکند که همراه با امامحسن عسکرىعلیه السلام از دار العامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسید و منخواستم بر گردم فرمود: اندکى درنگ کن. سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول براى خودکنیزى بخر که فلان کنیز تو مُرد. در صورتى که وقتى من از خانه بیرونآمدم آن کنیز در کمال نشاط وخرّمى بود. چون برگشتم غلام را دیدم کهگفت: همین حالا کنیزت فلانى بمرد. پرسیدم: چطور؟ گفت: آب درگلویش گیر کرد و جان داد.(9)
3 - ابو هاشم جعفرى گوید: از سختى زندان و بند و زنجیر به امامعسکرى شکایت بردم. آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانهخود مىگزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(10)
قالَ الاِْمامُ الْعَسْکَرى(علیه السلام):
1- پرهیز از جدال و شوخى
«لا تُمارِ فَیَذْهَبَ بَهاؤُکَ وَ لا تُمازِحْ فَیُجْتَرَأَ عَلَیْکَ.»
جدال مکن که ارزشت مىرود و شوخى مکن که بر تو دلیر شوند.
2- تواضع در نشستن
«مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِکَتُهُ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتّى یَقُومَ.»
هر که به پایین نشستن در مجلس خشنود باشد، پیوسته خدا و فرشتهها بر او رحمت فرستند تا برخیزد.
3- هلاکت در ریاست و افشاگرى
«دَعْ مَنْ ذَهَبَ یَمینًا وَ شِمالاً، فَإِنَّ الرّاعِىَ یَجْمَعُ غَنَمَهُ جَمْعَها بِأَهْوَنِ سَعْى وَ إِیّاکَ وَ الاِْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّیاسَةِ، فَإِنَّهُما یَدْعُوانِ إِلَى الْهَلَکَةِ.»
آن که را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به کمتر تلاشى گرد آورد. مبادا اسرار را فاش کرده و سخن پراکنى کنى و در پى ریاست باشى، زیرا این دو، آدمى را به هلاکت مىکشانند.
4- گناهى که بخشوده نشود
«مِنَ الذُّنُوبِ الَّتى لا تُغْفَرُ: لَیْتَنى لا أُؤاخَذُ إِلاّ بِهذا. ثُمَّ قالَ: أَلاِْشْراکُ فِى النّاسِ أَخْفى مِنْ دَبیبِ الَّنمْلِ عَلَى الْمَسْحِ الاَْسْوَدِ فِى اللَّیْلَةِ الْمُظْلِمَةِ.»
از جمله گنـاهانى کـه آمرزیده نشود ایـن است که [آدمى ] بگوید: اى کاش مرا به غیر از این گناه مؤاخذه نکنند. سپس فرمود: شرک در میان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سیاه در شب تار نهانتر است.
5- نزدیکتر به اسم اعظم
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ أَقْرَبُ إِلَى اسْمِ اللّهِ الاَْعْظَمِ مِنْ سَوادِ الْعَیْنِ إِلى بَیاضِها.»
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» به اسم اعظم خدا، از سیاهى چشم به سفیدى اش نزدیکتر است.
6- دوستى نیکان و دشمنى بدان
«حُبُّ الاَْبْرارِ لِلاَْبْرارِ ثَوابٌ لِلاَْبْرارِ، وَ حُبُّ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ فَضیلَةٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ زَیْنٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الاَْبْرارِ لِلْفُجّارِ خِزْىٌ عَلَى الْفُجّارِ.»
دوستى نیکان به نیکان، ثوابست براى نیکان. و دوستى بدان به نیکان، فضیلت است براى نیکان. و دشمنى بدان با نیکان، زینت است براى نیکان. و دشمنى نیکان با بدان، رسوایى است براى بدان.
7- سلام نشانه تواضع
«مِنَ التَّواضُعِ أَلسَّلامُ عَلى کُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الَْمجْلِسِ.»
از جمله تواضع و فروتنى، سلام کردن بر هر کسى است که بر او مىگذرى، و نشستن در پایین مجلس است.
8- خنده بیجا:
«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْکُ مِنْ غَیْرِ عَجَب.»
خنده بیجا از نادانى است.
9-بهترین:
بهترین برادران تو کسی است که گناه تو را فراموش کند و نیکی تو را یاد آوری نماید.
(بحار الانوار،جلد78،ص 379)
10-تواضع:
هر مومنی که با مردم متواضع باشد،نزد خدا از صدیقین می باشد.
28دی و1 اسفند91