بنابر افسانههای ایرانی نخستین ایرانی که به کشتی سازی پرداخت جمشید پادشاه سلسله پیشدادیان بود که با کشتی خود بر آب گذر کرد و از کشوری به کشوری رفت. شاهنامه فردوسی دربارة او میگوید:
زکشور به کشور برآمد شتاب |
گذر کرد از آنپس بکشتی بر آب |
پس از او در زمان سلطنت ضحاک نیروی دریائی عظیمی برای تنبیه و سرکوبی بهو پادشاه سرندیب (سیلان) که از دست نشاندگان مهراج پادشاه هند بود اعزام گشت. ظاهراً مهراج غفلتاً با شورش بهو مواجه شده بود و از ضحاک پادشاه بزرگ که او را تحت حمایت خود داشت و در آن زمان در بیت المقدس بود کمک خواست. پادشاه ماردوش به این تقاضا توجه کرد و فرمانهائی برای گرشاسب سردار ایرانی فرستاد که به هند برود و بهو را دستگیر سازد و در دربار مهراج بدار بکشد. در گرشاسب نامه علی بن اسدی که در سال 458 هجری نوشته شده این فرمان چنین آمده است:
سرندیب شه را زکین ساز کن |
سوی کشور هند پرواز کن |
بدگاه مهراج برکش بدار |
بهو را ببند و از آنجا بیار |
بدینگونه نیروی دریائی مرکب از چند هزار کشتی از بیت المقدس حرکت کرد.
بیارند کشتی هزاران هزار |
بفرموده ام تا ز دریا کنار |
(گرشاسب نامه)
این نیرو در مدت شش ماه راه یکساله را طی کرد و به کالاه که بندری در جنوب خاک اصلی هند بود رسید1 . از آنجا سپاه ایران به سیلان رفت که بهو شانزده هزار فیل جنگی و دو میلیون سپاه برای مقابله گرد آورده بود. جزئیات نظامی این ماجرا از نظر ما ارزشی ندارد. خلاصه آن اینست: بهو شکست یافت و سپاه ایران با یکصدوبیست کشتی که مهراج با امتنان فراوان به ایشان داد به وطن بازگشت.
به دو کشتی او با سپه برنشست |
به ایرانیان داد کشتی دوشصت |
(گرشاسپ نامه)
. وارنر7 از این معنی نتیجه میگیرد که اصطلاح �دریای زره� نه فقط زائده ای بی معنی است بلکه موجب گمراهی نیز میشود زیرا اگر کلمه �زره� بطور ساده به �دریا� ترجمه شود مفهوم صریحی بدست میدهد و �لشکرکشی دریایی کیکاوس بصورت کوششی برای تسلط بر راه بازرگانی باستانی بنظر میآید.� آنچه گفتیم مربوط به افسانههاست. اما این لشکرکشی هر چند اعتبار تاریخی ندارد از طرف تاریخ نویسان هم به آن اشاره شده است. مثلاً طبری و مسعودی و ثعالبی متذکر میشوند که کیکاوس بطور موقت یمن را فتح کرد. ثعالبی میگوید: �کیکاوس پس از بازدید خراسان،جبل،فارس و عراق و رسیدگی به اوضاع ان ایالات و گماردن مامورانی در آنجاها برای فتح یمن حرکت کرد. و موقعیکه به آنجا رسید پادشاه آنجا ذوالاذعار پسر ذی المنار پسر الرائش الحمیری همراه با سران حمیر و شاهزادگان قحطان و رؤسای قبایل بربر به مقابله با او پرداخت و جنگی شدید درگرفت و جام مرگ دائماً در میان صفوف قشون میگشت.� آنچه ثعالبی نوشته در واقع هم خلاصه و تفصیل مطالبی است که در شاهنامه امده است زیرا از یکسو جزئیات سفر کیکاوس حذف شده است و از سوی دیگر نام پادشاهان حمیری بتفصیل نقل شده است. اما حمزه اصفهانی میگوید العبد ذوالاذعار حمیری برادر افریقائیها و پسر ابرهه ذوالمنار و پسر الحریث الرائش بوده است. بدینقرار گزارشهای این مورخان همه یکدیگر را تأیید میکنند اما از انجا که واقعیت و تخیل به آسانی درهم میامیزد شاید بهتر آن باشد که بهیچوجه در پی آن نباشیم که افسانه را با تاریخ سازش دهیم. اکنون به �شاهنامه� باز گردیم. کیکاوس پادشاه هاماوران را شکست میدهد و بعنوان غنیمت جنگ سودابه را که زیبائیش پادشاه فاتح را اسیر خود ساخته است به چنگ میآورد. و راهی برای حیله و تزویر عربها که هر وقت قدرت و نیروشان بکار نمیآید بدان متوسل میشوند بازمیگردد. کیکاوس به داخل دژی کشیده میشود و در آنجا محبوس میگردد. این اخبار دردناک به گوش رستم میرسد و سپاهی تجهیز میکند و با شتاب از راه دریا به هاماوران میرود زیرا راه خشکی بسیار خسته کننده و دور بود.
پی رزم هاماوران کینه خواه |
[بفرمود تا بر نشیند سپاه |
که بر خشک بربود ره با درنگ |
سوی ژرف دریا بیامد بجنگ |
رسیدند نزدیک هاماوران |
بکشتی و زورق سپاهی گران |
از آزرم دلها به پیراستند] |
بتاراج و کشتن بیاراستند |
(شاهنامه)
رسیدن ناوکان ایران توطئههای حمیریها ضربتی قاطع بود. رستم شکست ناپذیر از نو تسلط کامل ایران را در آنجا مستقر ساخت و با ضربات مکرری که بر دشمن وارد کرد اعتبار سپاه ایران مضاعف شد. به این ترتیب وظیفه لشکرکشی رستم که برای کیفردادن به حمیریها بود پایان پذیرفت و کیکاوس آزاد شد و فاتحانه به ایران بازگشت و داستان بپایان میرسد. درباره چگونگی نقل داستان پس از این به بحث میپردازیم. اما درباره حوادث دریائی باید به ماجرای دیگری هم پرداخت که به دشمنی دیرین و پایان ناپذیر ایران و توران مربوط میشود و فرصتی برای فعالیتهای دریانوردی پیش میآورد. کیخسرو نواده کیکاوس که جانشین او بود میخواست با افراسیاب که دوران عمرش به خزان رسیده بود و برگ عمرش زرد شده بود به نبرد بپردازد. افراسیاب برای سلامت خود تصمیم به فرار میگیرد و به کوهستان اسپروز �سلسله جبال البرز در کنارههای مازندران� میگریزد و از آنجا بسوی دریا میرود �که جز دریای خزر نمیتواند بود�. در برابر این دریای عمیقی که نه میانه اش پیدا بود و نه کرانه اش،مدتی میان دو مرگ مردد ماند زیرا از پشت سر سپاه کیخسرو فرا میرسید و در پیش او دریای خطرناک گسترده بود و بهر تقدیر مرگ او مسلم مینمود از این رو افراسیاب ترجیح داد که به کشتی و راه دریا را در پیش گیرد.
مر او را میان و کرانه ندید |
[چو نزدیک آن ژرف دریا رسید |
بسازد بکشتی ز دریا گذار |
بفرمود تا مرد کشتی شمار |
که خرم کسی کو بمیرد به آب |
بدو گفت پرمایه افراسیاب |
�����
بآب اندر آرند کشتی بسی |
بفرمود تا مهتران هرکسی |
ز نیک و ز بدها سر اندر کشید] |
سوی گنگ دژ بادبان برکشید |
کیخسرو کینه جو که بدنبال افراسیاب میتاخت وقتی به کنار دریا رسید نه از استواری دژ هجوم ناپذیر خوارزم اندیشید و نه از دریای گسترده که در برابرش سدی بود. و گفت اگر چرخ گردان مدد کند از دریا خواهیم گذشت.
اگر چرخ گردان بود نیک خواه] |
[بر آب زره بگذرانم سپاه |
بدینگونه کیخسرو در تصمیم تعقیب افراسیاب از راه دریا بود. این راه از مکران میگذشت و کیخسرو یکسال در آنجا ماند تا کشتیها و ملاحان را آماده سازد.
ز هر جای کشتی گران را بخواند. |
[جهاندار سالی به مکران بماند |
�����
گشادند گردان میان از گره |
چو آمد بنزدیک آب زره |
ز چین و زمکران همی برد شاه] |
همه کارسازان دریا براه |
و موقعی که تدارکات آماده شد توشة یکساله را بر کشتیها نهاد و از خدا خواست که او را بسلامت به خشکی برساند.
چو کشتی بآب اندر افکند مرد |
[بخشکی بکرد آنچه بایست کرد |
�����
ز یکساله تا اب بگذاشتند |
بفرمود تا توشه برداشتند |
�����
که او را بخشگی برد بی گزند] |
همی خواست از کردگار بلند |
سفر دریا دشوار بود و دلها همه بیمناک. اما راه خود را مستقیماً دنبال گرفتند و پس از ششماه باد شمال برخاست و ناوگان کیخسرو را بسوی گرداب فم الاسد راند. ولی دعای شاه بی پاسخ نماند و خداوند چنان کرد که تندباد به کشتیهای او آسیب نرساند. و بدینسان پس از هشت ماه سفر خطرناک که موجوداتی شگفت انگیز در آب میدیدند کشتیها به بندر رسیدند و بارهای گرانبهای خود را خالی کردند.
کزو ساختی هر کسی جای خواب |
[بششماه کشتی برفتی بر آب |
شدی کژ و بیراه باد شمال |
بهفتم که نیمی گذشتی ز سال |
خله پیش ملاح نگذاشتی |
سر بادبان تیز بر کاشتی |
که ملاح خواندیش فم الاسد |
بجائی کشیدی ز راه خرد |
�����
نشد تند با اختر پاشا |
چنان ساخت یزدان که باد و هوا |
�����
که بادی نکرد اندر ایشان نگاه |
گذشتند بر آب در هفت ماه |
�����
نمودی به انگشت هر یک بشاه |
شگفت اندر آن آب مانده سپاه |
همیداشتی گاو بر شیر تاو |
بآب اندرون شیر دیدند و گاو |
همه تن پر از پشم چون گوسفند |
همان مردم و مویها چون کمند |
دو دست از پس پشت بد،پای پیش |
گروهی سران چون سر گاو میش |
یکی سر چو گور و تنش چون نهنگ |
یکی تن چو ماهی و سر چون پلنگ |