به آینده امیدوار باشید

لا تقنطوا من رحمه الله- ز گهواره تا گور دانش بجوی

به آینده امیدوار باشید

لا تقنطوا من رحمه الله- ز گهواره تا گور دانش بجوی

به آینده امیدوار باشید

وبلاگی درباره ی همه چیز ،عمومی- اجتماعی- جامعه- اخبار و...

۲۳ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

 به مناسبت سالروز شهادت علی اکبر شیرودی

نام و نام خانوادگی:علی اکبر قربان شیرودی
تاریخ تولد:1334
نام پدر :محمدعلی
تاریخ شهادت : 08/اردیبهشت/1360
محل تولد :مازندران/حومه تنکابن/بالاشیرود
محل شهادت :سیه قره بلاغ دشت ذهاب (اطراف تنگه حاجیان)

درباره شهید

در دی ماه سال 1334 در قریه «بالا شیرود» واقع در حومه تنکابن نوزادی متولد شد که او را علی اکبر نامیدند. او کودکی را در زیر سایه پرمهر و زحمتکش پدر کشاورز خویش گذراند و علوم و قرآن را از او آموخت. علی‌اکبر تا سال سوم دبیرستان در مدرسه روستای مجاور تحصیل نمود و سپس عازم تهران شد. شیرودی با اتمام تحصیلات متوسطه در سال 1351 وارد ارتش شد و پس از طی دوره مقدماتی خلبانی و دوره خلبانی هلی‌کوپتر کبرا با درجه «ستوانیاری» فارغ‌التحصیل گشت. در رژیم منحوس پهلوی صبر و انتظار پیشه کرد. زمانیکه راهپیمائی مردم در خیابان‌ها شروع شد وی از اولین ارتشیانی بود که به صفوف مردم پیوست و به فرمان امام پادگان را ترک کرد و اقدام به تشکیل گروه چریکی نمود. علی‌اکبر در تشکیل کمیته استقبال از امام در کرمانشاه نقش مهمی را ایفا نمود و سرپرست گروه گشت و حفاظت شهر کرمانشاه را بر عهده گرفت. شیرودی پس ازا نقلاب از بنیان‌گزاران کمیته در کرمانشاه بود و همکاری بسیاری با سپاه پاسداران داشت و با شروع جنگ تحمیلی ساعتی از جبهه فاصله نگرفت 40 بار سانحه دید و 300 بار هلی‌کوپترش مورد اصابت گلوله قرار گرفت او با دارابودن بالاترین ساعت پرواز جنگی در جهان ارتفاعات غرب را جولانگاه خویش قرار داد و سرسختانه می‌جنگید. ستاره درخشان غرب در هشتم اردیبهشت سال 1360 در قره بلاغ دشت ذهاب پس از انهدام چند تانک هلی کوپترش از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از 27 ماه مبارزه عاشقانه به شهادت رسید و دریای مواج انقلاب را با خون خویش متلاطم ساخت. شیرودی دو فرزند به نام‌های ابوذر و عادله از خود به یادگار نهاد.

چند خاطره

ارتش چرا؟

اواسط سال تحصیلی 1351 بود اکبر حاضر بود با درآمد ناچیز زندگی کند ولی از فعالیت‌های سیاسی مذهبی خود در تهران دور نشود. تقریباً تمام تلاش هایش بی‌نتیجه ماند. عده‌ای به او پیشنهاد می کردند که وارد ارتش شود. اما او با خود می‌اندیشید. کدام ارتش؟ ارتشی که آمریکا آن را تشکیل داده و ضامن حکومت طاغوت است. این سؤال و صدها سؤال دیگر ذهن علی‌اکبر را به خود مشغول ساخته بود. که ناگهان جرقه‌ای در فکرش آرامش را برای او به ارمغان آورد. او می‌توانست به مانند موسی مدتی را در دستگاه فرعون بگذراند و سپس در خدمت انقلاب باشد. هنوز مردد بود اما امید به آینده شیرودی را در ادامه راه مصمم نمود. با چنین تحلیلی وارد ارتش شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی خلبانی به پادگاه هوانیروز اصفهان منتقل شد تا خلبانی کارآمد و لایق باشد. در دوران آموزش با مسایل خرید اسلحه جنگی از خارج کشور بیشتر آشنا گشت. اطلاعات لازم را در اختیار افراد مطمئن و روحانیون قرار داد و از توسل به ائمه زیارت امامزاده‌ها و مطالعه کتب مذهبی غافل نشد. تا اینکه جرقه انقلاب بر دامن حکومت پهلوی افتاد و خلبان علی‌اکبر شیرودی عاشقانه در راه دفاع از اسلام حماسه‌ها آفرید.

شهید شیرودی

عقاب تیزبین

روزی هنگام تعقیب ضد انقلاب اتومبیل بلیزری را که در زیر درخت قطوری استتار شده بود شناسایی و تصمیم به انهدام آن گرفت. درجه و سرعت راکت را تنظیم کرد دستور شلیک راکت را سروان سهیلیان دستیار شهید شیرودی داد. اما ناگهان علی‌اکبر فرمان هلی‌کوپتر را گرفت و جهت پرواز را تغییر داد. پس از اینکه هلی کوپتر را به محل امنی هدایت نمود با دوربین مخصوص به سروان سهیلیان که از این کار او متعجب شده بود. کودک معصومی را نشان داد که در نزدیکی اتومبیل اشرار مشغول بازی بود. شیرودی دوباره پروازکرد و مسیر را چنان تغییر داد که ابتدا کودک از باد علی کوپتر ترسیده و فرار کند تا آنان بتوانند برای انهدام اتومبیل اقدام نمایند. او زمانیکه مطمئن شد خطری متوجه کودک نیست راکت را شلیک کرد.

تنبیه متجاوز

از سر پل ذهاب اخبار نگران‌کننده‌ای به گوش می‌رسید که حاکی از پیشرفت عراقی‌ها به سوی این منطقه بود. حدوداً سه لشگر از نیروهای عراقی در حال حرکت به سمت سرپل ذهاب بودند تانک‌ها پشت سر هم و به سرعت پیشروی می‌کردند. در پادگان ابوذر مستقر بودیم که دستور عقب‌نشینی دادند. شیرودی که از این دستور عصبانی بود گفت :«دشمن در سراسر مرزهای ما در حال پیشرفت است. هرکجا که او پیشروی کرد ما باید عقب نشینی کنیم؟ نظر من این است که بمانیم و تا جائی که امکان دارد مقاومت کنیم و مانع از پیشرفت آنها بشویم. بقیه هم موافقت نمودند. مهمات‌گیری هلی‌کوپترهای آغاز شد و ما بدون معطلی به طرف عراقی‌ها پرواز کردیم. آتش خشم و نفرت بچه‌های خلبان در موشک‌های تاو و رگبار توپ‌های هلی‌کوپترهای کبرا بر سر مهاجمان می‌ریخت. تانک‌ها دور خودشان می چرخیدند و با هم تصادف می‌کردند. غافلگیر شدند و بی هدف شلیک می‌کردند. سه روز نبرد شجاعانه خلبان شیرودی و دو خلبان دیگر و خدمه منجر به انهدام 15 تانک و به هلاکت رسیدن صدها نفر شد و متجاوز را کیلومترها به عقب راند.

حدیث دلدادگی

در شب هشتم اردیبهشت ماه سال 1360 به خلبان شیرودی خبر دادند که تانک‌های عراقی به سمت قره بلاغ دشت ذهاب در حرکتند. او که جنگیدن را تکلیف شرعی خود می‌دانست. شب را به راز و نیاز پرداخت. پس از اقامه نماز صبح لباس رزم پوشید و آخرین تعلقاتش را بر زمین نهاد و با هلی کوپتر به مصاف با دشمن شتافت و پس از انهدام چندین تانک دشمن هلی‌کوپتر وی مورد اصابت قرار گرفت و روح پرفتوحش ندای ارجعی پرودرگارش را لبیک گفت سینه پاکش که صفحه رنگین تاریخ انقلاب بود خونین شد و او عاشقانه در خون غلطید. امام عاشقان خمینی کبیر (ره) پس از شنیدن خبر شهادت سردار رشید اسلام علی‌اکبر شیرودی به فکر فرو رفت و به جای آنکه برای او طلب آمرزش کند گفت :« شیرودی آمرزیده شده است».

منبع: کتاب پرواز به عرش اعلی

سخن شهید

وقتی که برای در هم کوبیدن مواضع دشمن پرواز می‌کنم حالتی دارم که یک نفر عاشق به طرف معشوق خود می رود. هرلحظه که می گذرد فکر می کنم به معشوق نزدکتر می‌شوم. وقتی در حال برگشتن هستم هرچند که پروازم موفقیت‌آمیز بوده باشد باز مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز آنطور که باید خالص نشده‌ام تا مورد قبول دعوت خدا قرار بگیرم.

سالروز شهادت خلبان شهید علی‌اکبر شیرودی

هشتم اردیبهشت مصادف با سالروز شهادت شهید علی‌اکبر شیرودی است، کسی که غیرممکن‌ها را ممکن ساخت

به گزارش (ایسنا)،علی‌اکبر شیرودی در دی ماه 1334 در روستای بالاشیرود از توابع شهرستان تنکابن دیده به جهان گشود. وی پس از گذراندن سال سوممتوسطه در زادگاه خویش، برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و همراه با کار به تحصیل خود ادامه داد. شیرودی با اتمام تحصیلات متوسطه در سال 1351 وارد ارتش شد و دوره مقدماتی خلبانی را در تهران به پایان رساند. سپس دوره هلی‌کوپتری کبرا را در پادگان اصفهان گذراند و با درجه ستوانیاری فارغ‌التحصیل شد.

وی پس از سه سال خدمت در ارتش به کرمانشاه رفت و با خلبان احمد کشوری آشنا شدشیرودی از ارتشیانی بود که با اوج‌گیری جریانات انقلاب اسلامی به صفوف راهپیمایان پیوست و به دستور حضرت امام(ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، او نیزخارج شدپس از خروج از پادگان درصدد تشکیل گروهی چریکی برآمد و با تعدادی از دوستانش در کرمانشاه در این زمینه اقدام کرد تا اینکه امام خمینی(ره) به میهن بازگشتند و انقلاب به پیروزی رسید.
شیرودی که در جریانات پیروزی انقلاب با پیشمرگان کرد مسلمان همکاری کرده بود، با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به سپاه غرب کشور پیوست. وی که با شروع جنگ تحمیلی در 31 شهریور 1359 به منطقه کرمانشاه رهسپار شده بود در جریان یکی از مأموریت‌های خود با سرپیچی از فرمان بنی‌صدر مبنی بر تخلیه پادگان و انهدام انبار مهمات منطقه، به همراه دو خلبان همفکر خود و با دو هلیکوپتری که در اختیار داشتند، در طول 12 ساعت پرواز بی‌نهایت حساس و خطرناک که وی به عنوان تنها موشک‌انداز پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد، توانست مهمات دشمن را درهم کوبیده و خسارات سنگینی بر دشمن وارد آورد.

شجاعت و ابتکار عمل این شهید نه تنها در سراسر کشور، بلکه در تمام خبرگزاری‌های مهم جهان منعکس شد. بنی‌صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقا درجه داد، اما وی درجه تشویقی را نپذیرفت و تنها خواسته‌اش را دیدار با حضرت امام و بیان کارشکنی‌های بنی‌صدر و بی‌تفاوتی برخی از فرماندهان اعلام کرد.
در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفت و از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروانی ارتقاء یافت، اما طی نامه‌ای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در 9 مهر 1359 چنین نوشت:" اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیهجنگ ها شرکت نموده‌ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته‌ام و به دستور رهبرعزیزم به جنگ رفته‌ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده‌اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بوده‌ام، برگردانید".
با اوج گیری جنگ در کردستان، شیرودی و چند تن دیگر از
خلبانان وارد جنگ شدند. وی در عملیاتهای پروازی خود تلفات سنگینی را به نیروها و تجهیزات دشمن در نقاط استراتژیکی غرب کشور وارد کرد. در 13 دیماه 1359 وقتی خیانت‌های آشکار بنی‌صدر را دید به افشاگری پرداخت و از شنوندگان سخنانش خواست با ایمان و اسلحه و چنگ و دندان از میهن اسلامی دفاع کنند. در همین ایام علی‌اکبر شیرودی را به خاطر بازپس گیری ارتفاعات بازی‌دراز بازداشت تنبیهی کردند و در واکنش به این مساله، روحانیون متعهد و اعضای سپاه کرمانشاه مراتب ناراحتی خود را در اسرع وقت به اطلاع اعضای شورای عالی دفاع از جمله آیت‌اللهخامنه‌ای و حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی رساندند و حکم بازداشت وی منتفی شد.
شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از 40 بار سانحه و بیش از 300 مورد اصابت گلوله به هلی‌کوپترش، باز سرسختانه می‌جنگید. شیرودی پس از چند هزار مأموریت هوایی و انجام بالاترین پروازهای جنگی در دنیا و نجات یافتن از 360 خطر مرگ سرانجام در آخرین عملیات پروازی خود (8 اردیبهشت 1360) در منطقه بازی دراز، هنگامی که عراق لشکری زرهی با 250 تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره‌انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپس گیری ارتفاعات
«بازی دراز» به سوی سرپل‌ذهاب گسیل داشته بود، به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
خلبان یاراحمد آرش که به همراه شهید شیرودی در این عملیات پروازی شرکت داشت، درمورد چگونگی شهادت این خلبان دلاور می‌گوید: " بارها او را در صحنه جنگ دیده بودم که خود را
با هلیکوپتر به قلب دشمن زده و حتی هنگام پرواز مسلسل به دست می‌گرفت. در آخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانک‌های عراقی به هلیکوپتر اصابت کرد و در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به همان تانک شلیلک کرده و آن را منهدم نمود و خود نیز به شهادت رسید."
پیکر پاک شهید شیرودی پس از
تشیع باشکوه در روستای شیرود تنکابن به خاک سپرده شد.
پس از شهادت خلبان علی‌اکبر شیرودی، شخصیت‌های مملکتی نسبت به شخصیت والا و سلوک اخلاقی وی اظهارات مختلفی کرده‌اند؛ از جمله حضرت آیت‌الله خامنه‌ای او را مکتبی، مؤمن و جنگنده در راه خدا توصیف می‌کنند. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در مورد وی می‌گوید: " من در قیافه شیرودی مالک‌اشتر را دیدم."
صاحبنظران جنگ‌های هوایی، او را "نامدارترین خلبان جهان" نامیده‌اند؛ چنانکه شهید تیمسار فلاحی رئیس ستاد مشترک ارتش، وی را ناجی غرب و فاتح گردنه‌ها و ارتفاعات آریا، بازی‌دراز، میمک، دشت‌ذهاب و پادگان ابوذر توصیف کرده و می‌گوید:" او غیرممکن‌ها را ممکن ساختکسی بود که وقتی خبر شهادتش را به امام دادم، امام در مورد وی فرمودند:" او آمرزیده است".

فروردین91

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۹ ، ۱۳:۱۳
فاصله گلناری

 

در بامداد 21 فروردین 1378، امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در حال خروج از منزل، به وسیله ی منافقین مسلح در پوشش رفتگر، در برابر دیدگان فرزندش به شهادت رسید و منافقین کوردل، رسماً اقدام به این جنایت هولناک را به عهده گرفتند.

 

زندگی نامه

شهید در سال 1323، در شهرستان درگز دیده به جهان گشود و در سال 1346، موفق به اخذ درجه کارشناسی از دانشگاه افسری شد و سپس در بخش های مختلف ارتش، به ویژه در غرب کشور به وظیفه ی پاسدارای از کشور پرداخت. وی پس از طی دوره ی تخصص توپخانه به عنوان استاد، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان، مشغول به تدریس شد.     

 

شهید صیاد شیرازی در سازماندهی نیروهای انقلابی ارتش نقش بسزایی داشت. و پس از پیروزی انقلاب، در بحبوحه ی غائله سال 1358 ضد انقلاب در کردستان، به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و در پاکسازی کردستان به همراه شهید دکتر چمران و دیگر رزمندگان غیور اسلام نقش مهمی ایفا نمود. پس از خلع بنی صدر، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه اندازی کرد.

 

حکم انتصاب به فرماندهی نیروی زمینی

پس از شهادت سرلشکرولی الله فلاحی، امیر متعهد، شجاع و فداکار ارتش، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقش ارزنده ای در حفظ انسجام نیروی زمینی ارتش و نیز سازماندهی واحدهای آن داشت و تا هنگام شهادت در جهت حفظ روحیه و توان رزمی نیروهای تحت فرماندهی خود از کردستان تا خوزستان لحظه ای نیاسود؛ در 9 مهر 1360، زنده یاد سرلشکر ظهیرنژاد (فرمانده ی وقت نیروی زمینی) به سمت رییس ستاد مشترک ارتش منصوب و امیر شهید سپهبد صیاد شیرازی ( با درجه سرهنگی) با حکم امام خمینی� قدس سره� به عنوان فرمانده ی نیروی زمینی ارتش منصوب شد.       

 

درخواست انتصاب شهید صیاد شیرازی با پیشنهاد رییس شورای عالی دفاع به شرح زیر صورت گرفت:

�محضر شریف فرماندهی کل حضرت امام خمینی مدظله العالی. با توجه به انتصاب تیمسار ظهیرنژاد به سمت ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران به موجب مصوبه شورای عالی دفاع در جلسه ی فوق العاده نهم مهرماه 1360 بر اساس بند �د� اصل 110 قانون اساسی، جناب سرکار سرهنگ علی صیاد شیرازی، فرمانده عملیات شمال غرب به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت حضرتعالی پیشنهاد می گردد.�

رییس شورای عالی دفاع: اکبر هاشمی رفسنجانی � نهم مهرماه 1360

امام خمینی قدس سره موافقت خود را به شرح زیر اعلام فرمودند:

 

بسمه تعالی

�موافقت می شود.�

روح الله الموسوی الخمینی

شهید صیاد شیرازی، امیر سرفراز ارتش اسلام با توانی شگفت و روحیه ای کم نظیر در سلسله عملیات پیروزمند ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر 1، 2، 3، 4، ... خیبر و بدر فرماندهی نیروهای ارتش را بر عهده داشت و در 23 تیر 1365، به فرمان امام خمینی قدس سره به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد.

در متن حکم امام خطاب به آن شهید گرانقدر چنین آمده بود:

�برای فعال کردن هر چه بیشتر و بهتر قوای مسلح کشور ضرورت دارد از تجربه ی اشخاصی که در متن مسایل جنگ بوده اند، استفاده هر چه بیشتر بشود؛ بدین سبب سرکار سرهنگ صیاد شیرازی، و وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تا پایان جنگ به عضویت شورای عالی دفاع منصوب می نمایم.�

با توجه به مسؤولیت خطیر شهید صیاد شیرازی در شورای عالی دفاع، بنا به درخواست ریاست آن شورا و موافقت امام خمینی قدس سره، شهید بزرگوار (در مرداد 1365) در شورای عالی دفاع مشغول انجام وظیفه شد و مسؤولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش به سرتیپ حسنی سعدی واگذار گردید.

حضرت امام خمینی قدس سره در حکم فرمانده جدید نیروی زمینی ارتش پیرامون خدمات شهید سرافراز ارتش چنین فرمودند:

� با تقدیر از زحمت های طاقت فرسای سرکار سرهنگ صیادشیرازی که با تعهد کامل به اسلام و جمهوری اسلامی، در طول دفاع مقدس از هیچ گونه خدمتی به کشور اسلامی خودداری نکرده و امید است در آینده  نیز در هر مقامی باشد، موفق به ادامه ی خدمت های ارزنده خود بشود...�

شهید صیاد شیرازی

شهید سپهبد صیاد شیرازی در 18 اردیبهشت 1366، از سوی امام قدس سره به دریافت درجه ی سرتیپی نایل آمد. امیر شجاع ارتش اسلام در مهر 1368، بنا به درخواست رییس ستاد کل نیروهای مسلح، و با موافقت و حکم فرماندهی معظم کل قوا به سمت معاونت بازرسی ستاد کل و در شهریور 1372 به سمت جانشین ریاست ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد.

شهید شجاع و ارجمند ارتش جمهوری اسلامی ایران، در 16 فروردین 1378، همزمان با عید خجسته ی غدیرخم به درجه سرلشکری نایل آمد و چند روز بعد، با افتخار شهادت، به درجه ی سپهبدی ارتقا یافت.

شهید صیاد شیرازی پس از دریافت درجه ی سرلشکری خطاب به خانواده اش می گوید:

�بسیار شاد و خرسندم؛ البته نه به خاطر دریافت این درجه، بلکه به خاطر رضایتی که امید دارم امام زمان(عج) و مقام معظم رهبری از من داشته باشند. مقام، درجه و اسم و رسم در نظر من هیچ جایگاهی ندارد.�

 

قسمت هایی از وصیت نامه ی شهید سپهبد صیاد شیرازی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم.

انالله و انا الیه راجعون

هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ایماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شریک له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق و ان الصدیقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سیدة نساء العالمین و أن علیاً أمیرالمؤمنین  و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه علیهم ائمتی و سادتی و موالی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الجنة و النار حق.

اللهم أدخلنا جنتک برحمتک و جنّبنا و احفظنا من عذابک بلطفک و احسانک یا لطیفاً بعباده یا أرحم الراحمین.

خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛

خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.

21فروردین هر سال، روزی به یادماندنی از شهیدی است که در دل همه ما آشیانه کرده است. شهید صیاد شیرازی؛ شهیدی که در طول حیاتش، خدمات زیادی را برای کشورمان انجام داد و چند روز قبل از شهادتش به درجه سرلشکری نائل آمد. از جمله مسئولیت‌های وی می‌توان به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال 60، عضویت شورای عالی فاع در سال 65،معاون بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح در سال 68و جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و... اشاره کرد. این شهید سال 67 پس از دریافت سمت‌ها و درجه‌های مختلف، موفق به اخذ درجه سرلشکری شد. شهید صیاد به همراه فرماندهی شجاع سپاه، مسئولیت هدایت عملیات‌های طریق القدس( آزاد‌سازی بستان)فتح المبین(غرب دزفول) بیت المقدس( آزاد‌سازی خرمشهر) عملیات رمضان، عملیات محرم، بدر، خیبر، والفجرها و... را در طول دفاع مقدس عهده‌دار بود و موفقیت‌های چشمگیری برای رزمندگان حاصل شد. شاید همین مسئولیت‌ها و سمت‌های شهید بهانه‌ای برای منافقین کور دل شد تا وی را به شهادت برسانند. حالا چندین سال از شهادت صیاد دل‌ها گذشته است اما یادش همچنان در یادها زنده است. مصاحبه‌ای را با مهدی، فرزند این شهید بزرگوار انجام دادیم که خواندنش با توجه به نزدیکی به سالگرد شهادت پدرش خالی از لطف نیست. در ابتدا مایلیم مختصری از زندگی پدر شهیدتان از زبان شما بشنویم؟

پدرم سال 1323 در شهرستان«درگز» از توابع استان خراسان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش از عشایر فارس بود که به استخدام ژاندامری خراسان در آمد و سپس به ارتش رفت. پدرم تحت تأثیر او، از کودکی به نظامی‌گری علاقه‌مند شد. او به همراه پدر و خانواده از شهری به شهر دیگر مهاجرت می‌کرد.شهرهایی مثل گرگان، شاهرود، آمل، گنبد و سرانجام مجدداً گرگان محل پرورش فکری و تحصیلی او بود تا اینکه در سال 43 دیپلم ریاضی گرفت. چون دانشکده افسری دانشجویان را با دیپلم ریاضی گزینش و جذب می‌کرد، پدرم در همان سال به دلیل داشتن این دیپلم در کنکور ورودی دانشکده افسری ارتش شرکت و پذیرفته شد و در دوران خدمت سه ساله خیلی علاقه‌مند، جدی و منضبط بود و مورد توجه و عنایت فرماندهان قرار داشت.

شهید صیاد

چه سالی موفق به اخذ اولین درجه در ارتش شد؟

پدرم سال 46 با درجه ستوان دومی وارد مرکز توپخانه جهت طی دوره تخصصی توپخانه شد. پس از طی این دوره با درجه ستوان دومی به لشکر تبریز و لشکر کرمانشاه منتقل شد. او در سال 1350 برای گذراندن دوره زبان انگلیسی به تهران آمد و پس از پایان دوره به علت جدیت در تحصیل به عنوان استاد زبان مشغول تدریس شده بود. در همان سال با دخترعمویش ازدواج کرد.

آیا پدرتان در طول تحصیل در ارتش به خارج از کشور هم اعزام شدند؟

سال 51 پس از اخذ موفقیت با امتیاز بالا در کنکور اعزام به خارج از کشور برای تکمیل دوره توپخانه از طرف ارتش به امریکا اعزام شد تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. این دوره را با موفقیت طی کرد و در بین شاگردان کلاس که دو نفر ایرانی و 18 امریکایی بود، حائز رتبه اول شد. به دلیل سواد بالایی که داشت پس از این دوره و مراجعت به ایران در سال 53 برای تدریس دانش تخصصی توپخانه در مرکز توپخانه اصفهان به عنوان استاد مشغول تدریس شد. او یکی از استادان توانمند و دوست داشتنی بود.

شهید صیاد شیرازی در دوران انقلاب چه نقشی ایفا کردند؟

در دوران اوج‌گیری مردم در انقلاب در ارتش به دفاع از علمای اسلام و حکومت اسلامی پرداخت و در جهت تحقق انقلاب تلاش کرد تا اینکه در 19 بهمن سال 57 از سوی رژیم طاغوت بازداشت شد. با پیروزی انقلاب وی آزاد شد.

شهید صیاد سمت‌های مختلفی در طول هشت سال دفاع مقدس داشتند. به آنها هم اشاره کنید؟

در 9 دی سال 60 به پیشنهاد شورای عالی دفاع و فرمان امام خمینی(ره) به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد و در سلسله عملیات‌های پیروزمندانه طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم‌بن عقیل، محرم، والفجرها، خیبر، بدر و سایر عملیات‌های بزرگ و کوچک که موجب بیرون راندن عراق شد، شرکت داشت. در 23 تیر سال 60 به فرمان امام به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد. در سال 67 به دستور امام، معاون بازرسی ستاد کل نیروی‌های مسلح شد. در شهریور 72 با حکم فرماندهی کل قوا به سمت جانشینی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب و در 16 فروردین سال 78 همزمان با عید غدیر خم به درجه سرلشکری نائل آمد.

از اینکه به این درجه رسیدند، چه حسی داشتند؟

پدرم پس از دریافت این درجه به خانواده‌ام گفت که بسیار شاد و خرسندم نه به خاطر این درجه، بلکه به خاطر رضایتی که مقام معظم رهبری از من داشتند. می‌گفت این مقام و درجه و اسم و رسم در نظر من هیچ جایگاهی ندارد.

روز حادثه شهادت پدرتان را به یاد می‌آورید؟

بله، آن روز همیشه در خاطرم است. صبح ساعت 6 و 30 دقیقه آماده می‌شدیم تا پدرمان. من و برادرم را به مدرسه برساند. من و برادرم رفتیم تا در پارکینگ را ببندیم. در غیاب ما، فرد منافق در لباس رفتگری به ماشین پدرم نزدیک شد و نامه‌ای به او داد. پدرم مشغول مطالعه این نامه بود که آن فرد، کلتی از جیبش بیرون آورده و به پدرم تیر‌اندازی کرد. ما سریع به سوی پدرمان رفتیم...

چند تیر به پدرتان شلیک کرد؟

فرد منافق به صورت ایشان سه‌گلوله شلیک کرد. من و برادرم ترسیده بودیم و نمی‌توانستیم کاری کنیم. کسی هم در کوچه نبود به همین دلیل من به همرا ه همسایه مان که درطبقه بالای ما بودند، پدر را به بیمارستان فرهنگیان رساندیم اما پزشکان به ما گفتند که در همان لحظه به دلیل اینکه تمامی گلوله‌ها به صورت و سرش اصابت کرده به شهادت رسیده است. باورمان نمی‌شد که پدرمان را جلوی چشمانمان شهید کنند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۹ ، ۱۲:۰۱
فاصله گلناری

روز بزرگداشت شهدا

 

پدید آورنده : نامشخص ، صفحه 73

 

22 اسفند 

13.Mar.2009

شهید؛ والاترین مکبّر آزادگی

محبوبه زارع

خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و شهید، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی، بر زبان شهید جاری می شود؟!

آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس سلام بر شهدا که ایستاده می میرند.

راز جاری ماندن شهدا

چه می شود که خون حامل زلال ترین پیام ها در تاریخ می ماند؟ بی تردید، پاسخ را باید در این حقیقت جست که شهدا، تفسیر مجسم باران، بر شوره زار غفلت زمین اند... و راز جاری ماندن شهدا، چیزی جز جوشیدن از چشمه ای به نام عشق نیست. شهادت، کلاس همیشه دایر حرکت است که تمامی انسان ها را در هر برهه زمان، در خویش ثبت نام می کند و شهدا، محصلان برگزیده این مدرسه اند.

رسالت ما

شهدا، رفته اند و رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوش ما باقی گذاشته اند. شهادت، مرز زمین و آسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری. شهیدان، پیامبران حماسه انسان اند که ما را مسئولیتی ممتد که در لحظه لحظه زندگی مان جاری است، نازل فرموده اند.

فریاد ممتد شهید

مقام شهدا را جز شاهدان حقیقت، کسی نمی فهمد و حقیقت را چشمی غیر از دل، نمی تواند دید. آن که رتبه و جایگاه شهید را فهمید، پویایی را سرلوحه هستی خویش قرارداد و آن که از شهید، جز لقب و نامی نمی داند، تنها دل را به سکونت در کوچه ای آرام که به نام شهیدی آذین شده، خوش می دارد؛ اما فریاد ممتد شهید در ثانیه ثانیه زمان جاری است؛ فریادی که ریشه در «هل من ناصر ینصرنی» سیدالشهدا دارد و امتداد، تا گسترده ترین میدان موعود.

سلام بر شهدا!

شهدا، مرگ را به سخره گرفته اند، تا ما به حقارت دنیا بخندیم. شهدا، حیثیت خون را فریاد زدند، تا ما گوشت و پوستمان را از جرعه عطش و شور بپرورانیم. شهدا، همه تعلقات را از خود بریدند و خود را مسافر آسمان کردند، تا گذرگاه بودن دنیا را اثبات کرده باشند و راز آزادی را بریدن از خویش ثبت نموده باشند. پس سلام بر شهدا و بر فرهنگ همیشه روشنشان. بر ما باد مرور خویش در بایدهای آنان و محک زدن خود در این غفلت گاه نسیان زا.

سلام بر شهادت که بزرگ ترین نتیجه حرکت است.

بزرگداشت شهدا

سرخ رفته ای تا...

معصومه داوودآبادی

در نفس های روشن شهر، طنین صدای آسمانی ات زنگ می زند.

خاطره ات عزیز است و جاودان. تاریکی کوره راه ها را مژده خورشیدی. حضور تو است که بر چشم های این همه دیوار، پنجره می رویاند. حضور سرخ تو است که می خواندمان به برخاستن و ادامه دادن، به بلند خواندن آنچه سرمشقمان دادی. تو نیستی؛ اما حضور نورانی ات، از خیابان ها و کوچه ها، حروف تیره رخوت را می زداید. رفتی تا بایستیم. ایستاده ایم و بر معابر آزادی، الفبای همدلی را ترویج می کنیم.

رفته ای تا زمستان های روبه رو را به شعله برخیزیم، تا دهان یاوه گوی ستم را به سنگ ببندیم.

به تکاپویمان می خوانی؛ آن گونه که خورشید، تپه های برفی را جاری می کند.

تو، به درک بهار دعوتمان کردی تا وقتی آسمان به شکوفه باران شهر می آید، در اتاق های تاریک، جا نمانده باشیم.

از تو آموخته ایم تا به کوه بیندیشیم و دریابیم کلمات استوار را.

از چشمانت خوانده ایم نواحی زلزله خیز جانمان را و به استحکام تار و پودمان برخاسته ایم. ما را حضور روشن گرت تا دورها ضمانت می کند.

شکوه جاودانه ات را پاس می داریم

منت پذیر حضورت خواهیم ماند که پای آزادگی را به خانه های پرحصارمان باز کردی. نفست که بر کوچه های یخ بسته شهر پاشید، به آفتاب ایمان آوردیم. به رودخانه ها مؤمنمان کردی؛ آنچنانکه خاک خشک، قطره های باران را. پاس می داریم شکوه جاودانه ات را که دستانت، راهگشای سنگلاخ ترین جاده ها بود و بی روزن ترین شب ها را گام های روشن تو بشارت نور.

بزرگت می داریم و آیه های بلند حماسه ات را در کوچه های جوان شهر، به تلاوت می نشینیم. در مسیر ردپای آخرت، آینه می کاریم و تصویر پروازت را در چشمان فرزندان میهن، ابدی می کنیم.

دنیا، از نام شما روشن است

محمدکاظم بدرالدین

همه چیز برمی گردد به آن دوران که جسم های ما، ناتوانی ها را جار می زد؛ هنگامی که در حاشیه ایستاده بودیم و عریانی مستانه شما را در متن خطر تماشا می کردیم؛ برای آن عرصه کمی باور در ما لازم بود.

ماندن ما هیچ لذتی نداشت که با نبات آن، دهان خویش را شیرین کنیم. پستی دنیا، ما را مشغول سرگرمی های بی ارزش کرد.

اینک، کوچه پس کوچه های دنیا، روشن از نام شماست. گریه بر پلاک های شما، بهترین غزل هایی نسروده را پیش روی ما می گذارد.

چه باید نوشت، که بی یاد شما، روزهای قلم در منجلاب فلاکت می افتد.

شما بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید.

اُف بر این حصار تنگ نظر که نامش دنیاست و ما در آن، با دستان پشیمان خویش، مزارهای معطر شما را گلاب احترام می پاشیم و خاطرات حسرت های خود را به مرور می نشینیم!

شقایق ها! ایثار از آن شماست که دنیا را گوشه ای افکندید و با پرواز سرخوشانه خود، بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید.

نام شما، زینتی همیشگی است که با آن، آینده به ما روی خوش نشان می دهد. درختان اندیشه اگر لحظه ای را بی شما سپری می کنند، آینده آنها به دستان تبر خواهد افتاد. کدام درد بالاتر از آنکه آلبوم زندگی، بی تصاویر مردانگی تان رقم بخورد؟! نام شما، ازلیّتی درخشان خواهد بود و ابدیتی پرفیض.

اگرچه شیاطین، بازار فریب را گشوده اند، اما صدای گام هایتان، خفتگی ما را به سمت بیداری فرا می خواند.

روز شهدا

اگر خون نبود...

رزیتا نعمتی

مشق امشب من شهید است. هزار و چهارصد بار از روی تو می نویسم، تا یادم باشد از کربلای حسین، تا هورالعظیم، از مکه تا فکه و از ساحل فرات تا قله های «بازی دراز» راه کوتاهی است، به اندازه یک قطره سرخ از خون خدا. در خیابان های شهر، حق تقدم همیشه با تو خواهد بود. ای شهید! اگر جوی خون راه نمی افتاد، چه کسی سلام ما را به درختان سیب می رساند تا امروز در سایه سارشان به خواب خوش برویم؟!

برسد به دست صاحبش

روح که بزرگ می شود، جسم در پذیرش آن وا می ماند و معنا وقتی عظمت بی کران می یابد، کلمه، زیر بار بی طاقتی خود، به هر راهی می زند تا ابراز شود. من برای گفتن از تو، امروز دست به دامان تابوتی بی وزن شده ام که غزل قامت تو در آن شکسته به دستم رسیده است. مادرت به پستچی ها گفت این را هم برگشت بزنید؛ برسد به دست صاحبش؛ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

تو را خواهم نوشت

پس از رفتنت، ردپای تو بر زمین مانده بود. چقدر بهشت در حاشیه شهرهای ماست؛ بهشت زهرا، بهشت حسینی؛ قطعه اول: شهید گمنام علی؛ قطعه دوم: شهید گمنام عباس، فرزند روح اللّه و... . تو قطعه قطعه شدی و دور شهر، چیده شدی و من، ـ به خون شقایق قسم! ـ تو را از حاشیه، بر روی متن خواهم نوشت؛ بر روی هرچه که یاد تو را فراموش کرده است.

شقایق سیرتان

فاطره ذبیح زاده

به یاد سرهای به سامان عشق رسیده و از تن عافیت دل بریده؛

به یاد قطرات خون دلمه بسته بر لب های تسبیح گویان عارف؛

به یاد دسته پلاک های جامانده از همسفرانی که در گمنامی، به ملکوت «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» رسیده اند؛

به یاد پوتین های خاک خورده و پاهای سالک راه حق شده، کمرهای خمیده در پشت خاکریزهای عاشقی و چشم های تا ابد محو تماشای جلال و عظمت آستان بندگی؛ به یاد شما شقایق سیرتان، در آستانه راه حیات ایستاده ایم و چشم داریم تا کاروان سبز و سرخ شهادت، خیابان های خسته و زمستان زده شهرمان را به برکت قدومتان، میزبان بهار کنند.

دیروز، در جوانی تان، به شوق سرسپاری در راه روشن آن پیر فرزانه، لباس رزم پوشیدید، سروِ قامتتان را سپر تندبادهای شرور بیگانه کردید، تا عطر ناب بهشتی شدن پر گشودید و در طبق ساده اخلاص، جان های مشتاق را پیش کش راه حق کردید.

روز بزرگداشت شهدا

ستاره شدند تا...

امروز، سنگرهایشان اینجاست؛ در گلزارهای همیشه سرخ شهر.

عزم جزم کرده اند تا جغرافیای آسمان را برای اهل زمین رسم کنند؛ ستاره شده اند تا راه جاودانه ایمان را نشانمان دهند، و کبوتران خونین بالی شدند تا به رسم عاشقی، هر روز، بر فراز آسمان زندگی مان پر بگیرند و تیرگی ها را در روشنای زلال پرنده بودن محو کنند.

هرچه داریم، از شهدا داریم

از تبار عاشوراییان بودند و از نسل مالک و عمار و میثم.

خاکریزها، از شور و شوق جوانی شان، رونق یافته بود و بازار اخلاص، از هر زمانی گرم تر می نمود. باید باور کرد که در یلدای بلند عشق، جوان هایمان یک شبه ره صدساله پیمودند. سربازارن درون گهواره ها، در مکتب جماران، مشق عشق آموختند تا مصلحان عارفی باشند که معادلات پوچ دنیای تزویر را به سخره بگیرند و پیشانی بلند غیرت را به آفتاب همت خویش، نورباران کنند.

آنچه از شکوه ایمان و رستگاریِ آزاد بودن در سینه پاک روزگارمان جاری است، از برکت نفوس روحانی و حضور آسمانی شهداست.

به خدا اگر نبودند «همت»ها و «باکری»ها و «جهان آرا»ها، مأذنه قلب ها به جای نغمه باصفای اذان، از صدای ناموزون کرکس ها، می افسرد!

ما هم دل سپرده ایم

گوش سپرده ایم به زمزمه های کمیل شان که هنوز بوی تازگی فکه و شلمچه را دارند. دل سپرده ایم به روشنایی جاده شهادت، تا کوره راه های دنیا، از رسیدن به مقصود هستی، دورمان نکنند. چشم هایمان، بال های پرواز را در شهادت نامه ها می جویند تا ذره ای از اسرارِ عالم را که جز با شهادت عیان نمی شود، نشانمان بدهند.

فقط برای نجات شما

رزیتا نعمتی

تو رفتی و پس از آن، دردها عمیق شدند

و غصه ها همه جا با دلم رفیق شدند

به جا نمانده در این کوچه ها دلی که نسوخت

تمام پنجره ها طعمه حریق شدند

نسیمی آمد و کم کم ز یاد آنها برد

چه غنچه ها که جوانمرگ، از این طریق شدند!

و روی اسم تو بر کوچه ها غبار گرفت

برای گفتن تو، واژه ها رقیق شدند

همیشه عقربه ها محو یکدگر بودند

کدام ثانیه بر روی تو دقیق شدند؟!

آهای قوم به ساحل نشسته! این گل ها

فقط برای نجات شما غریق شدند

هیچ کس مثل تو در صنعت ایجاز نبود

رزیتا نعمتی

چفیه و کفش و پلاک تو به اهواز نبود

اثری از تو و خاکستر پرواز نبود

آفرین بر غزل سوخته پیکر تو!

هیچ کس مثل تو در صنعت ایجاز نبود

آنقدر سوخته بودی که در آغوش زمین

نوبهارم! اثر از برگ گل ناز نبود

هان! به پیراهنت ـ ای یوسف گم گشته ـ قسم

که به زیبایی پایان تو، آغاز نبود

عشق، وقتی که شب حمله به دل پاتک زد

هیچ جا بازتر از سینه سرباز نبود

شهدا

اسفند 90

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۰:۲۶
فاصله گلناری

اسارت شهید تندگویان توسط مزدوران بعثی عراق

 

 
محمدجواد تندگویان در سال 1329 در تهران به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات وارد مبارزات سیاسی شد و با پیروزی انقلاب نیز در خط نظام قرار گرفت تا اینکه در دولت شهید رجایی به وزارت نفت انتخاب شد. کمتر از دو ماه بعد، وی در یکی از بازدیدهایی که از صنعت نفت در جنوب داشت به اتفاق چند نفر ازمسئولان وزارت نفت به اسارت نیروهای متجاوز بعثی عراق درآمد. شهید تندگویان در طول مدت اسارت تحت سخت‏ترین شکنجه‏های بعثیان قرار گرفت تا اینکه به فیض شهادت نائل آمد. سرانجام بعد از گذشت 11 سال، پیکر مطهر این آزاده مجاهد در اواخر آذرماه 1370 به ایران انتقال یافت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
 
 
 

نام شهید «محمدجواد تندگویان» یادآور همراهی قدرت و صادقانه است. او فقط مدت کوتاهی مسوولیت وزارت نفت را عهده‌دار بود اما در این دوران کوتاه هم لحظه‌ای از خدمت غافل نشد. خبرگزاری دانشجویان ایران به مناسبت 29 آذر، سالروز بازگشت پیکر آن شهید بزرگوار به ایران پس از 11 سال اسارت، گفت‌وگویی با همسر شهید تندگویان انجام داده است.

بتول برهان اشکوری، همسر شهید محمد جواد تندگویان ـ وزیر نفت دولت شهید رجایی ـ اظهار داشت: شهید تندگویان تکیه زیادی بر روی مطالعه کتابهای مرحوم دکتر شریعتی داشتند و حتی تلاشهای گسترده‌ای در جهت ترجمه کتاب‌های ایشان داشتند. البته شهید تندگویان به مباحث استاد مطهری نیز واقف بودند و در کنار مطالعات جدی و عمیق مباحث دکتر شریعتی همواره از مباحث مرحوم مطهری استفاده می‌کردند.

او افزود: ایشان بعداز فارغ‌التحصیل شدن از دانشکده نفت، روحیه انقلابی دانشجویان را تقویت می‌کردند. صحبت‌ها و فعالیت‌های شهید تندگویان باعث شد دانشجویان در چند نوبت دست به اعتصاب بزنند که همین امر موجب شد مسوولان دانشگاه به ساواک گزارش دهند و متعاقبا شهید تندگویان تحت پیگرد قرار گیرد.

برهان اشکوری در ادامه با اشاره به دستگیری شهید تندگویان توسط ساواک، یادآور شد: به خاطر دارم وقتی بعد از جریانات دانشکده نفت متوجه شدیم شهید تندگویان تحت پیگرد ساواک قرار دارد، تمام کتابهای دکتر شریعتی را که در خانه‌ بود به منزل پدربزرگ ایشان بردیم و شهید تندگویان کتاب‌ها را در سکوی حمام پنهان و بر روی آنها آجرچینی کرد. بعدها که کتاب‌ها را بیرون آوردیم بعضی از آنها پوسیده شده بودند.

شهید تندگویان

همسر شهید تندگویان اضافه کرد: البته سندها و کتاب‌های دیگری هم وجود داشت که ممکن بود ما را دچار دردسر کند، اما نیروهای ساواک هیچ کدام از آنها را پیدا نکردند. به عنوان مثال مادر محمد جواد اعلامیه‌ای از حضرت امام را بخاطر نگرانی از اینکه مبادا محمد جواد دچار مشکل شود، چند قسمت کرده بود و هر قسمت را در یک نقطه پنهان کرده بود؛ اما شهید تندگویان آنها را پیدا کرده بود و با چسب آنها را مرتب کرده و پس از تکثیر، آن را بین دوستان و فعالان انقلابی توزیع کرده بود.

وی با اشاره به فعالیت‌های شهید تندگویان پیش از انقلاب، گفت: ایشان عضو حزب و گروه خاصی نبود و مانند بسیاری از نیروهای انقلابی با رهبری امام به فعالیت‌های خویش ادامه می‌داد. در مجموع ایشان بعداز رهایی از زندان ساواک، اجازه حضور و استخدام در مشاغل دولتی را نداشتند. لذا مدتی بیکار بودند تا اینکه عده‌ای از دوستان و هم دوره‌ای‌های ایشان در دانشکده، کاری در بوتان گاز برای او مهیا کردند و ایشان نیز طرح و برنامه‌ای تهیه کردند برای توسعه کار این کارخانه که نتیجه کار نیز بسیار موفق بود.

برهان اشکوری ادامه داد: در این مدت ساواک مدام از فعالیت‌های شهید تندگویان سوال و تحقیق می‌کرد و جویا می‌شد که آیا مسافرت رفته‌ است یا نه؟ وقتی ایشان این مزاحمت‌ها را دیدند، ترجیح دادند به دعوت مهندس بوشهری که از دوستان شهید تندگویان در دانشکده نفت بود، به رشت بروند و در کارخانه «توشیبا»ی سابق مشغول به کار شوند. در همین اثنا شهید تندگویان دوره فوق لیسانس را نیز طی می‌کرد.

همسر شهید تندگویان در ادامه به فعالیت‌های همسر شهیدش بعد از انقلاب اسلامی اشاره کرد و گفت: بعد از انقلاب از تمام نیروهایی که زندان رفته بودند و از شرکت‌های نفتی اخراج شده‌ بودند دعوت شد مجددا بازگردند که ایشان در این تاریخ مسوول راه‌اندازی پالایشگاه آبادان شدند. همچنین از طرف آیت‌الله اشراقی که از سوی امام (ره) مسوول هیات‌های پارکسازی در کشور بودند، مسوول پاکسازی پالایشگاه آبادان شد.

وی درباره این هیات‌های پاکسازی گفت: بخش اصلی و اساسی که در نهایت به اسارت شهید تندگویان منجر شد، از همین زمان آغاز می‌شود. متاسفانه آن ایام افرادی در کانونی به اسم شورای اسلامی فعالیتهایی داشتند که همگی کارشکنانه بود. سردمداران این شورا جنبشی‌ها و کمونیست‌ها بودند و آقای تندگویان این افراد را شناسایی کرده بود و با مدارکی مستدل به این نتیجه رسیده بود که این دسته تحت عنوان شورای اسلامی جز ضربه زدن به صنعت نفت کاری دیگری نمی‌کنند. همین افراد آنقدر کارشکنی کردند که شهید تندگویان کمیته پاکسازی پالایشگاه آبادان را منحل کرد.

برهان اشکوری در ادامه گفت: به عنوان مثال اگر قرار بود هیات پاکسازی با فردی برخورد کند، آنها زودتر متوجه می‌شدند و به شدت با او برخورد می‌کردند. در صورتی که برخورد شهید تندگویان در امر پاکسازی‌ها تا قبل از آنکه منحل شود بسیار منطقی و معقول بود. سعی ایشان استفاده از تجربه نیروهای قدیمی و متعهد بود تا در این فرصت نیروهای جوان به بازدهی لازم برسند.

همسر شهید تندگویان در ادامه به جریان انتخاب شهید تندگویان به عنوان وزیر نفت در دولت شهید رجایی اشاره کرد و افزود: ایشان زمان در اهواز مسوول مناطق نفت‌خیز بود. بعد از اینکه شهید رجایی مسوولیت وزارت نفت را به شهید تندگویان پیشنهاد کرد، ایشان مهندس بوشهری را پیشنهاد کرده بود اما با اصرار شهید رجایی مبنی بر اینکه شما سابقه زندان و فعالیت انقلابی دارید و هم جز خانواده‌های محروم بوده‌اید و درد را بهتر می‌شناسید، این مسوولیت را پذیرفتند. همان زمان معروف شد که شهید تندگویان مکتبی‌ترین وزیر کابینه دولت شهید رجایی است.

وی در ادامه این گفت‌وگو خاطرنشان کرد: ایشان چه زمانی که مسئول مناطق نفت‌خیز در اهواز بودند و چه هنگامی که مسوولیت پالایشگاه آبادان و در نهایت وزارت نفت را برعهده داشتند شبانه‌روز کار می‌کردند و بی وقفه در جهت اعتلای این صنعت تلاش می‌کردند. البته هرگاه مشکلی پیش می‌آمد سعی می‌کرد گزارش دهد و مشکل را حل کند. به خاطر دارم یکبار زمانی که مسول مناطق نفت‌خیز اهواز بودند به دیدار شهید بهشتی رفتند و مشکلات را با ایشان در میان گذاشتند. جالب است بعد از آنکه خانه آمدند تا مدتی مات و مبهوت بودند و گفتند تا پنجاه سال آینده شخصیت دکتر بهشتی برای ایران ناشناخته خواهد ماند. از مدیریت ایشان تعریف می‌کردند و می‌گفتند در آن واحد چندین کار را همزمان به بهترین وجه ممکن انجام می‌دهد.

همسر شهیدتندگویان در ادامه به نحوه به اسارت در آمدن شهید تندگویان پرداخت و افزود: ایشان اصرار داشت که حتما به پالایشگاه آبدان سر بزند. می‌گفت مگر من چه فرقی با مهندسین و کارمندان آنجا دارم که هر لحظه زیر آتش و در معرض بزرگترین خطرها کار می‌کنند؟ سه بار برای این سفر اقدام کردند که ناموفق بودند، تا اهواز می‌رفتند و از آنجا به بعد آنها را باز می‌گرداند و می‌گفتند باید حکم ماموریت جنگی داشته باشید. بخاطر دارم یکبار که بازگشته بودند سر راه از پالایشگاه تهران بازدید کرده بود. تا ساعت 12 شب در پالایشگاه بود و علی‌رغم سر درد و تب شدید، از مشکلات جویا شده بودند.

برهان اشکوری ادامه داد: چهارمین بار که برای بازدید از پالایشگاه آبادان قصد عبور از مناطق جنگی را داشتند، از جاده دیگری عبور می‌کنند که به تصرف نیروهای عراقی در آمده بود و آنها مطلع نبودند. به این دلیل که اتومبیل شهید تندگویان جلوتر بود حرکت کرده بود توسط نیروهای عراقی دستگیر می‌شوند. بعدها مهندس بوشهری تعریف می‌کرد وقتی ما را گرفتند شهید تندگویان سریع کارت شناسایی خود را در خاک پنهان کرد و به ما نیز اشاره کرد کارت‌های خود را پنهان کنید.

همسر شهید تندگویان در ادامه به اقدامات شهید چمران برای نجات شهید تندگویان اشاره کرد و گفت: وقتی شهید چمران از این ماجرا مطلع شد سریع دستور داد گروهی از مبارزان چریکی به آن منطقه بروند که اگر هنوز شهید تندگویان و همراهانشان از مرز خارج نشده‌اند آنها را آزاد کنند که متاسفانه اینچنین نشد. شهید تندگویان را به بصره و سپس به عراق منتقل کرده بودند.

وی در ادامه گفت‌گو با بیان اینکه تا سال 1367 گزارش‌هایی مبنی بر سلامت شهید تندگویان و زنده بودنش دریافت می‌کردیم، خاطرنشان کرد: آقای بوشهری می‌گفت پس از اسارت، شهید تندگویان را از ما جدا کردند و صدای ایشان را هنگام اذان یا قرائت قرآن می‌شنیدیم که با صدای بلند قرآن تلاوت می‌کردند یا شب‌های جمعه که دعای کمیل می‌خواندند و ظاهرا هر بار نیز به دلیل این رفتارشان مورد شکنجه قرار می‌گرفتند به طوری که آنجایی که ایشان را شکنجه می‌کردند نزدیک سلول‌ها و بندهای دیگران بوده است و صدای ایشان را می‌شنیدند که در زیر شکنجه مدام یا شعار الله اکبر می‌داده است یا می‌گفته است خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم.

برهان اشکوری گفت: در مدت اسارت، تنها دو نامه از ایشان دریافت کردیم که نامه اول بسیار مختصر بود و در آن نوشته بودند مایل نیستم با خانواده خود در ایران ارتباط برقرار کنم. ما حدس زدیم باید برای ایشان شرایطی گذاشته باشند که طبیعتا شهید تندگویان هم کسی نبود که بخواهد حتی به خاطر ارتباط با خانواده آن شرایط را بپذیرد. بعد از دریافت اولین نامه، مدت‌ها با ایشان نامه‌نگاری می‌کردیم اما پاسخی دریافت نمی‌کردیم تا اینکه در سال 67 دومین نامه ایشان را دریافت کردیم که به ما دلداری و روحیه داده بودند و گفته بودند سعی کنید تنها نباشید و با سایر خانواده‌هایی که در این ماجرا اسیر شده‌اند رفت و آمد کنید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۰۰:۰۰
فاصله گلناری

وزارت اطلاعات در پی دستگیری عوامل اصلی ترور شهید علیمحمدی اطلاعیه ای مهم و افشاگرانه صادر کرد که متن کامل آن به گزارش باشگاه خبرنگاران بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

همزمان با اولین سالگرد شهادت دکتر مسعود علی‌محمدی استاد دانشگاه و دانشمند برجسته کشورمان، سربازان گمنام امام زمان (عج) در پی اقدامات گسترده امنیتی و رصد دقیق اطلاعاتی و با عنایت خاص الهی موفق شدند عوامل اصلی این جنایت تروریستی را شناسایی و دستگیر نموده و یک شبکه متشکل از جاسوس‌ها و تروریستهای وابسته به رژیم اشغالگر قدس را منهدم نمایند.

عملیات همه جانبه شناسایی و دستگیری جاسوسها و تروریستهای یاد شده با تمرکز اطلاعاتی ـ امنیتی بر روی سرنخ عوامل وشبکه وابسته به رژیم صهیونیستی آغاز شد و پس از ماه‌ها <مجاهدتهای خاموش> و اقدام پیچیده و چند لایه آفندی و پدافندی و نفوذ به عمق اطلاعاتی رژیم صهیونیستی منجر به کسب اطلاعات بسیار مهم و حساس از تیم‌های جاسوسی و عملیاتی موساد گردید و در پی آن ضربات سهمگینی به ساختارهای اطلاعاتی و امنیتی موساد وارد شد.

اطلاعات حاصله بیان کننده آن هستند که موساد برای تحقق اهداف ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ایرانی خود از پایگاه‌هایی در برخی از کشورهای اروپایی، غیر اروپایی و بعضی از کشورهای همسایه جمهوری اسلامی ایران برخورد بوده است که در هدایت عملیات ترور ناجوانمردانه شهید دکتر مسعود علی‌محمدی از آن پایگاه‌ها استفاده کرده است.

به استحضار مردم شریف کشورمان می‌رساند که اطلاعات بسیار مهمی در عملیات نفوذ به سرویس جاسوسی موساد و انهدام شبکه‌های جاسوسی و ترور مورد بحث بدست سربازان گمنام امام زمان (عج) رسیده است که در شرایط مقتضی و به تدریج تقدیم خواهد گردید.

وزیر اطلاعات در دیدار با یک تشکل‌ دانشجویی:

خبرهای خوش از دستگیری عوامل ترور شهید علی‌محمدی به زودی اعلام می‌شود

وزیر اطلاعات در دیدار با یکی از تشکل‌های دانشجویی دانشگاه خاطرنشان کرد: خبرهای خوش در خصوص دستگیری عوامل ترور شهید علی‌محمدی به زودی اعلام می‌شود

 

وزیر اطلاعات پس از آنکه از شناسایی و نابودی شبکه‌های اطلاعاتی موساد خبر داد، دستگیری عوامل ترور شهید علیمحمدی را به ملت ایران تبریک گفت و به بیان نحوه دستگیری تروریست‌ها پرداخت.

به گزارش شبکه ایران، حجت‌الاسلام “حیدر مصلحی” وزیر اطلاعات صبح امروز در نشست خبری با تشریح جزئیات دستگیری عوامل ترور شهید مسعود علی محمدی، موفقیت اطلاعاتی جمهوری اسلامی در غلبه بر سیستم اطلاعاتی موساد که با پشتیبانی کشورهای غربی و آمریکا فعالیت دارد را به ملت ایران غیور و مقاوم ملت ایران تبریک گفت.

بر پایه گزارش فارس، وی در عین حال شهادت مسعود علیمحمدی و مجید شهریاری از دانشمندان برجسته کشورمان که توسط عوامل تروریست رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند را به خانواده‌های آنان تسلیت گفت.

* فتنه ۸۸ یک حفره اطلاعاتی بود

وزیر اطلاعات اظهار داشت: فتنه ۸۸ یک حفره اطلاعاتی بود که برای دشمنان امید ایجاد کرده که به خیال خام خود می‌توانند از این فرصت جهت ضربه زدن به نظام اسلامی استفاده کنند که قطعا باید سران فتنه پاسخگوی این مسئله باشند.

حجت‌الاسلام مصلحی افزود: ترور دانشمند شهید مسعود علیمحمدی از جمله فرصت‌هایی بود که دشمن با این تصور که دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی سرگرم مقابل با فتنه‌گران است، صورت گرفت اما بعد از این ترور دستگاه اطلاعاتی کشورمان اقدامات قابل توجهی را برای شناسایی طراحان و عوامل این اقدام تروریستی انجام داد.

وی ادامه داد: از جمله اقدامات وزارت اطلاعات استفاده از تکنولوژی اطلاعاتی علیه تکنولوژی پیشرفته اطلاعاتی موساد و استفاده از عوامل و نیروی انسانی کار آمد بود که در اختیار داشتیم.

* عوامل ترور شهید علیمحمدی با نفوذ در سیستم اطلاعاتی اسراییل دستگیر شدند

وزیر اطلاعات نفوذ را مهمترین دستاورد اطلاعاتی کشورمان در مواجهه با سیستم اطلاعاتی رژیم صهیونیستی دانست و گفت: دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی با نفوذ در داخل تشکیلات اطلاعاتی رژیم صهیونیستی موفقیت خوبی در اشراف اطلاعاتی بر سیستم جاسوسی رژیم صهیونیستی به دست آورد و با کمک اطلاعاتی مردم توانستیم عوامل دشمن را شناسایی کنیم.

حجت الاسلام مصلحی افزود: دستگاه اطلاعاتی با استفاده از نفوذ در سیستم اطلاعاتی موساد شبکه‌های مختلفی که این رژیم طراحی کرده و آموزش‌های قابل توجهی را به آنها داده بود شناسایی کرده و در هم کوبیده که یکی از عوامل یکی از این شبکه‌ها شب گذشته در تلویزیون به مردم معرفی شد.

* وزارت اطلاعات شبکه‌های تروریستی دیگری را نیز کشف کرده است

وی ادامه داد: رژیم صهیونیستی رژیمی است که بر اساس غصب، وحشت و ترور شکل گرفته و تصور می‌کند می‌تواند از این طریق به اهداف پلید خود برسد اما به حمدالله وزارت اطلاعات با نفوذ در شبکه جاسوسی این رژیم موفقیت بزرگی کسب کرد.

” دستگاه اطلاعاتی با شناسایی عوامل ترور شهید علی محمدی شبکه‌های دیگری را نیز مورد شناسایی قرار داد که بخشی از آنها دستگیر شدند و در موارد دیگری نیز دنبال بهره‌برداری‌های اطلاعاتی هستیم که انشاءالله پس از حصول نتیجه به اطلاع مردم عزیز خواهد رسید. ”

وزیر اطلاعات گفت: سرویس اطلاعاتی رژیم صهیونیستی مناطق آلوده اطلاعاتی اطراف جمهوری اسلامی را مورد بهره برداری قرار داد که این مناطق شناسایی شده و کنار آنها پایگاه‌های اطلاعاتی قابل توجهی ایجاد کرده‌ایم.

حجت الاسلام مصلحی افزود: از این طریق شبکه‌های مختلف مرتبط رژیم صهیونیستی را شناسایی کرده و ضربه بزرگی به آنها وارد کرده ایم.

* نحوه مقابله اطلاعاتی ایران با اقدامات جاسوسی رژیم صهیونیستی

وی در پاسخ به این سؤال که آیا جمهوری اسلامی به جای طرح شکایت در مجامع بین المللی که به دلیل نفوذ صهیونیست‌ها به جای نمی‌رسد، با رژیم صهیونیستی مقابله به مثل خواهد کرد، گفت: در مقابله با اقدامات اطلاعاتی رژیم صهیونیستی دقیقا و قطعا مقابله‌های اطلاعاتی و اقداماتی خواهیم داشت.

وزیر اطلاعات ادامه داد: اسناد قابل توجهی که در اختیار ما قرار داد ثابت می‌کند رژیم صهیونیستی با هر گونه پیشرفت علمی در کشورهای اسلامی و منطقه و به ویژه در ایران مخالفت است.

حجت الاسلام مصلحی افزود: دانشمندان برجسته کشورهای منطقه در معرض تهدید و ترور رژیم صهیونیستی هستند که بر اساس وظیفه خود به این کشورها در این زمینه اطلاع رسانی خواهیم داشت.

وی تصریح کرد: رژیم صهیونیستی اهداف اطلاعاتی خود را با استفاده از مزدوران لمپن و بی ریشه و ورشکسته‌گان سیاسی و اجتماعی پی‌گیری می‌کند.

* بر اقدامات گروهک‌های تروریستی اشراف کامل داریم

وزیر اطلاعات از گروهک تروریستی ریگی، گروهک تروریستی منافقین، گروهک‌های چون کومله و دموکرات و پژاک به عنوان پیاده نظام موساد یاد کرد اما در عین حال گفت: که جمهوری اسلامی بر این گروهک‌ها اشراف اطلاعاتی دارد.

حجت الاسلام مصلحی ادامه داد: گروه‌های که از جمهوری اسلامی ضربه‌های سنگینی خورده‌اند در کشورهای اروپایی و غربی با سران رژیم صهیونیستی و ناتو نشست‌های را برگزار و در این جلسات این مباحث را دنبال می‌کنند که چگونه می‌توان از این مزدوران در جهت مقابل با نظام اسلامی بهره برداری کرد.

شهید علیمحمدی

” به عنوان نمونه سرکرده گروهک جندالشیطان نشست‌های مختلفی با عوامل رژیم صهیونیستی و ناتو برگزار کرده بود که آنها در این جلسات وی را تحریک می‌کردند که اقدامات خود را به جای محدود کردن در شرق کشور در شهرهای بزرگ توسعه دهند.

وی گفت: منافقین نیز در اروپا با عوامل موساد جلساتی را برگزار می‌کنند که در این نشست‌ها این موضوع مطرح شده که اقدامات خود را بر روی سایت‌های هسته‌ای کشورمان متمرکز کنند و برای ما روشن است که افراد مورد استفاده رژیم صهیونیستی مزدوران شکسته خورده در مقابل جمهوری اسلامی هستند.

وزیر اطلاعات با بیان اینکه جمهوری اسلامی با نفوذ در سیستم اطلاعاتی موساد موفقیت‌های بزرگی در جهت شناسایی و رصد فعالیت‌های شبکه‌های وابسته به این رژیم کسب کرده، در پاسخ به سؤالی در خصوص نوع فعالیت شبکه‌های این شبکه‌ها اظهار داشت: اقدامات این شبکه‌ها به صورت سلولی انجام می‌شود.

وی افزود: این شبکه‌ها به گونه‌ای فعالیت می‌کنند که عناصر آن از اقدامات همدیگر بی اطلاع هستند و به عنوان نمونه کسی که در عملیات ترور شهید علی محمدی مسئول خرید موتور سیکلت بوده، به هیچ عنوان کسی ریموت بمب را روی این وسیله نصب کرده نمی‌شناسد و کسی که خانه برای فرد تروریست اجاره کرده هم از هویت این فرد بی خبر بوده است.

حجت الاسلام مصلحی افزود: نوع آموزش‌های که این افراد در سرزمین‌های اشغالی دیده بودند نیز نشان می‌دهد که این مجموعه فردی نیست و مجموعه ای شبکه‌ای است که هادی خارجی دارد و از نکات قابل توجه در مقابله با این شبکه، بهره برداری از تکنولوژی اطلاعاتی بومی جهت شناسایی آن است.

* بیش از ۱۰ نفر در رابطه با شبکه‌های تروریستی مختلف دستگیر شدند

وی در پاسخ به سؤالی در خصوص تعداد و هویت دستگیر شدگان نیز گفت: که بیش از ۱۰ نفر در رابطه با شبکه‌های مختلف دستگیر شدند که با برنامه ریزی‌های صورت گرفته این روند ادامه دارد.

وزیر اطلاعات گفت: از نکات قابل توجه این است که با وجود تاکیدات رژیم صهیونیستی به مزدوران خود برای تمرکز در موضوعات مختلف ما می‌دانیم که آنها یک موضوع را دنبال نمی‌کنند.

حجت الاسلام مصلحی افزود: به عنوان نمونه هدف دشمنان ما فقط سایت‌های هسته‌ای ما نیستند بلکه آنها هر نوع موفقیت و پیروزی نه فقط در جمهوری اسلامی بلکه در منطقه را بر نمی‌تابند.

وی ادامه داد: اسناد و اطلاعات ما نشان می‌دهد که رژیم صهیونیستی و حامیان این رژیم هر نوع پیشرفت علمی را مورد هدف قرار دادند و به خیال خود از این طریق می‌خواهند به جمهوری اسلامی و کشورهای منطقه ضربه بزنند.

وزیر اطلاعات بر همین اساس به کشورهای منطقه و همسایه متذکر شد که هر نوع تعامل با رژیم صهیونیستی و امکاناتی که در اختیار این رژیم قرار می‌دهند تهدیدی برای منطقه و جمهوری اسلامی است.

حجت الاسلام مصلحی افزود: وجود پایگاه برای اقدامات جاسوسی و تروریستی رژیم صهیونیستی در منطقه به ضرر کل منطقه است و به عنوان نمونه اقدام رسوایی که این رژیم در قالب حرکت تجاری و بازرگانی در دبی انجام داد، نشان داد که این رژیم تنها به دنبال ترور و ناامنی است که امیدواریم کشورهای منطقه و همسایه به این موضوع توجه داشته باشند.

حجت الاسلام مصلحی در پایان از حمایت خوب مردم و همکاری آنها با دستگاه‌های اطلاعاتی در جهت شناسایی عوامل ترور علیمحمدی تقدیر و ابراز امیدواری کرد در سایه این همکاری‌ها در آینده توفیقات بزرگی کسب شود.

گفتنی است پس از نشست خبری وزیر اطلاعات، خبرنگاران از نمایشگاه بخشی از تجهیزات و اقلام مورد استفاده شبکه‌های عناصر تروریستی دستگیر شده در محل وزارت اطلاعات بازدید کردند.

تاریخ: 23 دی 89

و حالا بعد 10 سال هنوز ترور ادامه دارد - ترور شهید دانشمند فخری زاده

موساد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۰۹:۳۴
فاصله گلناری
شهادت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، سومین شهید محراب

این عالم عارف و الگوی تقوا و فضیلت در سال 1288 هجری شمسی در شیراز متولد شد و پس از پرورش صحیح  و خواندن ادبیات و سطوح به نجف اشرف کنار قبر امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام شهید محراب  مهاجرت نمود و در آنجا از محضر ایات عظام استفاده نمود و با دریافت اجازات عدیده اجتهاد و غیره به شیراز مراجعت ودر مسجد جامع (عتیق) به اقامه جماعت و تبلیغ دین پرداخت.

حضرت آیت الله شهید دستغیب رئیس حوزه علمیه فارس و نمایندگی امام خمینی را در آن استان به عهده داشت.

تالیفات شهید دستغیب:

1- کتاب قلب سلیم در رشته اخلاق که بسیار زیبا نوشته شده است.
2- حقایقی از قرآن.
3- معراج.
4- ماه خدا.
5- صدیقه کبری.
6- کتاب داستانهای شگفت.
7- هشتاد و دو پرسش.
8- گناهان کبیره در دو جلد.
9- سوره نجم.
10- سیدالشهدا علیه السلام.
11- معاد.
12- صلوه الخاشعین.
13- قلب قرآن.
14- شرح حاشیه بررسایل شیخ مرتضی  ( چاپ نشده ) .

با شروع نهضت روحانیت در سال 1341 مبارزه ایشان با رژیم شاه که از زمان رضاخان ادامه داشت، علنی و آشکار گردید و شب های جمعه پس از دعای کمیل سخنرانی سیاسی و تهییج کننده ایشان تا نیمه خرداد 42 در جمع انبوه شنوندگان نقش بزرگی در پیشبرد انقلاب داشت و نوار سخنرانی های ایشان تا اقصی نقاط ایران منتشر می گردید. در خرداد 42 بازداشت و به تهران اعزام گردیدند و پس  از آزادی اززندان مدتی نیز تبعید و در سال 43 نیز مجددا زندانی و تبعید گردیدند و در سال 56 نیز مدتی زندانی و یا در منزل محاصره و تحت نظر بودند و با تمام این فشارها حاضر به مذاکره و  مصالحه با رژیم پهلوی نشدند و پرچم مبارزات مردم فارس را در این مدت پانزده ساله بر دوش داشتند.

پس از پیروزی انقلاب به نمایندگی اول فارس در مجلس خبرگان انتخاب شده و همزمان به درخواست اهالی شیراز و فرمان امام خمینی امامت جمعه را عهده دار شدند و مشغول خدمت به مردم مستضعف بودند که در تاریخ بیستم آذرماه 1360 مطابق با 14 صفرالخیر 1402 هنگامی که عازم نماز جمعه بود به دست منافقین از خدا بی خبر به درجه رفیع شهادت نایل گردید و به اجداد طاهرینش پیوست.

پیام بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت حضرت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب

بسم الله الرحمن الرحیم

 انالله و انا الیه راجعون

شهادت برای فرزندان اسلام و ذریه پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و اله و اولاد فاطمه علیها السلام و یادگاران حسین سلام الله علیه در راه هدف و اسلام عزیز و قرآن کریم چیزی غیرعادی و پدیده غیرمعهود نیست. ملت بزرگ اسلام از محراب مسجد کوفه تا صحرای افتخارآمیز کربلا و در طول تاریخ پرارزش سرخ تشیع قربانیانی ارزشمند به اسلام عزیز تقدیم نموده و ایران شهادت طلب هم این پدیده سعادتمند مستثنی نیست و انقلاب اسلامی گوش و چشمش پر ار این شهیدان حسین گونه است. ملت عزیز ما در روز رستاخیز با سرافرازی در پیشگاه مقدس خدای بزرگ و پیامبران و اولیای عظیم الشان؛ صف های طولانی از شهیدان در راه دفاع از حق عرضه می دارد؛ از علمای اعلام و ائمه جمعه و جماعت تا فداکاران و سربازان در جبهه های دفاع از حریم مقدس اسلام.

مطمئن هستیم که پیامبر بزرگ اسلام مباهات می کند بر امم  دیگر به سبب فداکاری این عزیزان در جبهه و پشت جبهه و این عزیزان محراب و منبر و در صف جماعات و در داخل مسجدها و بیمارستانها مباهات می فرماید و چه بهتر و گواراتر که با شهادت این فرزندان اسلام و ذریه طاهره بر افتخارات آن بزرگوار در روز عرضه اعمال هر چه بیشتر بیفزاییم. عزیزان و نورچشمان ما در جبهه های جنوب و غرب هر روز با سرکوبی اشرار امریکایی و عقب سازی و به جهنم فرستادن جنود شیطان سربلندی و عظمت برای اسلام خلق می نمایند؛ به طوری که تاب تحمل این پیروزی ها را ازامریکاییان خارج و داخل، منافق و منحرف سلب نموده و بر جنون و و حشی گریهای آنان افزوده است. شما فرضا شهید بهشتی را گناه کار بدانید شهدای دیگر مثل شهید مدنی و شهید دستغیب که جز تربیت محرومان و هدایت مردم گناهی نداشته اند را با چه انگیزه شهید می کنید شما در زعم خود اگر اینان را به جرم وفاداری به اسلام و طرفداری از محرومان و مظلومان مستحقق قتل می دانید، اطفال معصومی که در گهواره جای دارند و زبان باز نکرده اند چه گناهی دارند، جز آنکه اطفال مسلمانی هستند که مخالف سلطه امریکا به جان و مالشان می باشند.

امروز روز جمعه و نماز و عبادت، با دست جنایتکار امریکاییان، یک شخصیت ارزشمند که مربیی بسزا و عالمی عامل که گناهش فقط تعهد به اسلام بود، از دست ملت ایران و اهالی محترم فارس گرفت و حوزه های علمیه و اهالی ایران را به سوگ نشاند. حضرت حجه الاسلام و المسلمین شهید حاج سید عبدالحسین دستغیب را که معلم اخلاق و مهذب نفوس و متعهد به اسلام و جمهوری اسلامی بود با جمعی از همراهانشان به شهادت رساندند و خدمت خود را به ابرقدرت و ابر جنایتکار زمان ایفا کردند، به گمان آنکه به ملت رزمنده ایران آسیب رسانند و آنان را در راه اهداف به سستی بکشند. این کوردلان نمی بینند که در هر شهادتی و در هر جنایتی ملت متعهد به اسلام و کشور مصم تر و حاضرتر در صحنه می شوند. اینان پس از بمباران شهر دزفول و آن قتلهای فجیع ندیدند فریاد جنگ جنگ تا پیروزی را؛ اینان  نمی بینند که ملت وفادار شهادت را در راه خداوند با آغوش باز پذیرا هستند یا میخواهند شکستهای لشکر کفر را و آتشی که به جان دوستان و اربابانشان از پیروزی رزمندگان ایران افتاده با خون این مردان خدا فرو نشانند. 

اینک سزاوار است اصحاب نظر و ارباب تحلیل در این شرارتها و جنایتها فکر کنند که انگیزه آنکه در هر پیروزی و دنبال هر شکست به حزب بعث امریکایی یک جنایت بزرگ از این منافقان و منحرفان واقع می شود، چه است؟ از باب اتفاق نمی شود باشد که در دنبال پیروزی آبادان جنایتی واقع و دنبال فتح بستان باز جنایتی و امروز به دنبال فتح عظیم در غرب و شکست مفتضحانه دشمنان اسلام این جنایت بزرگ واقع   شد. آیا اینها همه من باب اتفاق است یا حساب شده و دیکته شده عمل می شود؟ آیا ما این بزرگان علما و معلمان ارزشمند را برای جبران شکست امریکا در منطقه و صدام امریکایی در جبهه ها از دست می دهیم؟ رحمت خداوند براین مجاهدان عظیم الشان که شهادتشان پیروزی اسلام را بیمه می کند و ننگ و نفرت بر امریکای جنایتکار و دست نشاندگان و هواداران آن. اینجانب این ضایعه بزرگ و فاجعه اسفناگ را بر حضرت مهدی (عج) و ملت شجاع ایران و اهالی معظم استان فارس تسلیت می دهم و به پیشگاه مقدس پیامبر اسلام این فداکایهای ملت اسلام و مجاهدات قشرهای مختلف ایران را تبریک عرض می کنم و برای خاندان این شهید پر افتخار از خداوند تعالی توفیق صبر و بردباری و سلامت طلب می نمایم. سلام بر مجاهدان بزرگوار اسلام؛ درود بر رزمندگان جنوب و غرب و تهنیت بر نیروهای نظامی و مردمی پیروزی آفرین در جبهه غرب؛ از خداوند تعالی پیروزی نهایی لشگر اسلام را بر قدرتهای شیطانی مسئلت می نمایم.

والسلام علی عبادالله الصالحین
روح الله الموسوی الخمینی

در عرصه تحصیل علم و معرفت

در سالهای کودکی ، از برکت هوش سرشار و استعداد شکوفایی که خداوند در ذاتش به ودیعه نهاده بود ، دروس مقدماتی را خواند و پس از اتمام دروس سطح ، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهده دار گردید و پس از گذراندن سالها رنج و مشقت و فقر شدید مادی ، در سال 1314 به منظور ادامه تحصیل راهی نجف اشرف شد . ایشان خود در این باره می گوید : « در زمان رضا خان قلدر ملعون ما را چند بار زندانی کردند و یک دفعه بناشان تبلیغ بود. بعد فشار آوردند که اصلاً باید از روحانیت بیرون بروی و 24 ساعت مهلت دادند که بنده اصلاً خلع لباس کنم و از روحانیت بیرون روم و مسجد و منبری نباشم. بناچار فرار کردم و رفتم نجف و این هم خواست خدا وسیله خیری شد برای استفاده از محضر بزرگان . » در آنجا از محضر اساتیدی چون مرحوم آیت ا... حاج شیخ کاظم شیرازی ، آیت ا... حاج سید ابوالحسن موسوی اصفهانی ، آیت ا... العظمی حاج سید میرزا آقا اصطهباناتی و آیت ا... حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی که یکی از اعاظم اهل معرفت بود ، کسب فیض نمود. در سن 24 سالگی موفق به کسب درجه اجتهاد از مراجعی چون آیات عظام آقا ضیاء عراقی ، شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالحسن اصفهانی گردید . شهید دستغیب صاحب 8 اجازه اجتهاد بود .

پس از مراجعت از نجف اشرف ، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتیق و تنویر افکار عموم ، تحصیل و فراگیری علم و دانش را ادامه داد و خدمت فقیه و عارف نام مرحوم آیت ا... حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی ( قدس سره ) رسید و با بهره گیری از مراحم آن بزرگوار ، مدارج عالیه ای را در عرفان طی کرد و بالاخره همنشینی و رفاقت با حضرت آیت ا... نجابت جملگی موجب آزادی از قیود عالم طبع گردید و آرزویی جز تقرب به ذات مقدس پروردگار و وصال او باقی نگذاشت.

بزرگ منشی و ساده زیستی ، شیوه اولیاء

شهید دستغیب در خانه ای محقر و ساده که بی شباهت به خانه اجداد طاهرینش نبود ، زندگی را بسر می برد و از هرگونه تجملات و مظاهر فریبنده دنیا پرهیز می نمود. ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، تقوی ، زهد ، صبر ، اخلاق حسنه ، قدرت بیان و قلم از صفات بارز وی بشمار می رفت. خوراکش کمتر از یک چهارم نان جوین بود که آن را با مقداری پیاز ، نمک و گاه مختصری پنیر می خورد و از خوردن گوشت پرهیز می نمود ؛ چنانکه ریاضتهای شرعی مداوم ، مجاهدات و ترک شهوات او را ضعیف و رنجور ساخته بود . شبها را با عبادت و تهجد به صبح می رسانید و بسیار روزه می گرفت . عشق به روضه حضرت ابی عبدا... علیه السلام ریشه در جانش داشت و شبهای عاشورا لباس سیاه عزا به تن می کرد. غالباً اول وقت به نماز می ایستاد و در آن هنگام گویی که دیگر در این دنیا نبود. اوقات ایشان یا به عبادت و تلاوت قرآن و ذکر می گذشت و یا به نگارش و یا به کمک و همدردی با نیازمندان .

به مردم علاقه زیادی داشت و سروکار ایشان با افراد طبقه 3 جامعه بود که همواره به یاری و حل مشکلات آنها می شتافت. معمولاً خاموش بود و با دقت به سخنان افراد گوش می داد و سخنان درست آنها را می پذیرفت . با دشمنانش نیز رفتاری شایسته داشت و به هیچکس اجازه نمی داد که از مخالفین ایشان بدگویی کند. حتی گاهی با تعریف از مخالفین خود ، آنها را به شگفت می انداخت.

وی در محیط خانه منشاء خیر و برکت بود. همسر ایشان در این باره می گوید : « در امور زندگی به من اختیار تام داده بودند . هر کاری که انجام می دادیم ، هیچ ایرادی نمی گرفتند چون می دانستند که راه ما راه خودشان و هدف ما یکی است. با بچه ها خیلی مهربان بودند. در اوقات فراغت در حیاط با بچه ها قدم می زدند و آنگونه که بچه ها و نوه ها دلشان می خواست ، با آنها رفتار می نمودند. ایشان در کارهای خانه هم علاوه بر کارهای شخصی خود به ما کمک می کردند به کرات می گفتند : من اجازه امر کردن را به خودم نمی دهم . ایشان بسیار کم خوراک ، دائم الوضو و اهل تهجد و ذکر و دعا بودند . » فرزند شهید نیز در مورد نقش ارزنده پدرش در منزل چنین اظهار می دارد : « در ایام مریضی مرحوم والده ، از بچه ها نگهداری می کردند. فراموش نمی کنم که حتی در نظافت بچه ها ابایی نداشتند یا حتی خودشان خانه را جارو می کردند. او مانند جدش رسول خدا بود ؛ اداکان فی بیته کان فی محنه اهله یعنی آن هنگام که در خانه بود ، غمخوار اهل خانه بود . »

آلبوم تصاویر آیت الله دستغیب

او دریای فضیلت و کرامت بود

فضائل اخلاقی آن شهید سعید زبانزد خاص و عام بود. حضرت آیت ا... نجابت از همسنگران قدیمی وی می فرماید : « ملاقاتی با آیت ا... دستغیب نداشتم مگر آنکه ایشان در آن صحبت از خدا و معارف اهل بیت داشته باشند . » عالم ربانی و فقیه عالیقدر مرحوم حاج آقا شیخ محمد کاظم شیرازی به هنگام اعطای اجتهاد به ایشان ، در مورد وی می نویسد : « او از هر اخلاق ناشایستی پاک است و به هر اخلاق شایسته ای آراسته است . » حضرت امام امت ، خمینی کبیر ( سلام ا... علیه ) نیز با بیاناتی روشن ، اخلاق و خلقیات شهید محراب را به تصویر می کشد و او را « مربی محرومان » ، « هدایت کننده مردم » ، « معلمی بزرگ » ، « عالمی عامل » و بالاتر از همه « همه متعهد به اسلام » و « شخصیتی ارزشمند » می نامد.

شهید دستغیب به درجات والایی از معنویات دست یافته بود که در سیر وحدانیت رب العالمین ، کمتر کسی به این مراحل می رسد و پی به این عوالم می برد. از وی که در تمام عمر ، دارای نفسی مطمئن بود ، کرامات زیادی نقل شده است. گاهی خبر از هنگام مرگ فردی می داد ، گاه کودک محتضری را به اذن خدا زنده نگاه می داشت و گاه با عملی که حاکی از اشراف خود نسبت به واقعه ناگفته ای بود ، موجب شگفتی می گردید : روزی شخصی دست دو فرزندش را گرفته و از شهرستان بوشهر جهت زیارت آقا رفته و در بیان علت این ملاقات چنین اظهار داشته بود : « چند روزی است یکی از فرزندانم سخت مریض شده است و پزشکان گفته اند باید در شیراز بچه ات را معالجه کنی. من هم از لحاظ مالی تنگدست بودم. به حضرت ولی عصر ( عج ) متوسل شدم و پس از گریه و زاری فراوان در حال خواب و بیداری به من گفتند ناراحت نباش . به شیراز برو ، نماینده ما آقای دستغیب در انجاست . حاجت تو را برآورده می کند. بعد آن شخص خدمت آقا رسید و ایشان بدون هیچ مقدمه ای فرموده بود : « ناراحت نباش که خودم وجه بیمارستان فرزندت را فراهم می کنم . »
 

داستانی شگفت تر از داستانهای شگفت

اما شگفت تر از همه کراماتی که در کتاب « داستانهای شگفت » در مورد اولیاء خدا نقل شده ، حکایت زیر است که توسط یکی از دوستان نزدیک ایشان ، آقای سودبخش مشاهده گردیده است :

« شهید بزرگوار حضرت آیت ا... دستغیب بسیار مقید بودند نماز را اول وقت بخوانند . حتی در مسافرتها و سالیان دراز که خدمت آن بزرگوار بودم بندرت به یاد دارم که سر وقت نماز نخوانده باشند . در یکی از مسافرتهای عمره که خدمت ایشان بودیم ، بلیط هواپیما یکسره برای جده فراهم نشد. بلیط هواپیما از تهران به بیروت و از بیروت به جده تهیه شد. در فرودگاه بیروت بطور ترانزیت چند ساعت ما را نگاه داشتند و نزدیکهای مغرب بود که هواپیما برای پرواز به جده آماده شد. حضرت آیت ا... شهید دستغیب خیلی سعی می کردند اگر میسر باشد هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند ، ولی میسر نشد. وارد هواپیما شدیم. در داخل هواپیما زیاد معطل شدیم. ایشان خیلی ناراحت بودند که نماز نخوانده اند . چند مرتبه خواستند پیاده شوند ، گفتند مسافرین همه سوارند ، الان حرکت می کنیم. بالاخره تأخیر هواپیما به قدری شد که حساب کردیم وقتی به جده می رسیم ممکن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد . حضرت آیت ا... دستغیب با حالت پریشان و ناراحت گفتند : پیاده شویم هر چند هواپیما برود و ما جا بمانیم ، اما درب هواپیما بسته بود. ایشان با حالت توجه مخصوص و سکوت چند دقیقه ای سراپا ایستاده بودند که هواپیما برای حرکت روشن شد. به مجرد روشن شدن هواپیما شعله های آتش از موتور آن نمایان گردید. با عجله هواپیما را خاموش کردند و درب آن را باز کردند و از مسافرین خواستند که هرچه زودتر پیاده شوند. ایت ا... دستغیب با خوشحالی زائدالوصفی با دوستان پیاده شدند و مرتب می فرمودند : « نماز ، نماز » کارکنان هواپیما می گفتند : حداقل 4 ساعت تأخیر داریم تا هواپیما آماده حرکت شود . به مجرد رسیدن به سالن فرودگاه ایشان به نماز ایستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شکر گزاری خاص انجام دادند. سلام نماز را که دادند . مأمورین گفتند : آقا سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده و می خواهیم حرکت کنیم ! »

آذر ماه1389

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۹ ، ۰۰:۲۰
فاصله گلناری

سال 1334، شهرضای اصفهان ،  مولود نوزادی شد ، که او را محمد ابراهیم نامیدند . ابراهیم ، تحصیلات خود را تا فارغ اتحصیلی از دانشسرای اصفهان ادامه داد و در سال 1354 ، به خدمت سربازی رفت .

 سنین جوانی او همراه با شور انقلاب در ایران بود . او در فعالیتهای انقلابی ، پر شور و فعال حاضر بود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بنا بر احساس تکلیف ، محمد ابراهیم به پاوه رفت تا دوشادوش چمران، بروجردی، قاضی و دیگر همرزمانش، با عناصر ضد انقلاب به مبارزه برخیزد . ورودش به پاوه ، مسئولیت روابط عمومی سپاه پاسداران این شهر را برایش  به همراه داشت .

پس از شهادت سردار کاظمی، فرماندهی عملیات سپاه در منطقه به حاج همت واگذار شد . او در مجاهدت و ایثار و ابراز لیاقت تا آنجا پیش رفت که فرماندهی سپاه پاسداران شهرستان پاوه را نیز به عهده گرفت .

در اوج جنگی نابرابر ، دیماه سال 1360 بود که حاج همت ازدواج کرد . دو.ستانش این جملات معروف او را همواره به یاد دارند که :

" من همسری می‌خواهم که تا پشت کوههای لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازی قدس است."

تقدیر بر این بود که محمد ابراهیم و همسرش تنها 2 سال و 2 ماه در کنار هم – به ظاهر – زندگی کنند . در این مدت ، حاج همت از پاوه به جبهه های جنوب رفت . از زندگی ساده و بی آلایششان و روح بلند و همت والای حاج همت ، همسرش ماجرایی را می گوید که گوشه ای از ایثار او را برایمان جلوه گر می شود :

 " .... از پاوه به دزفول آمدیم . پس از چند روز به دنبال خانه گشتن ، اطاقی برای سکونت پیدا کردیم که تا قبل از آن ، محل نگهداری مرغ و جوجه بود . فرش و موکتی نداشتیم که کف اتاق را بپوشانیم . به ناچار با دو پتوی سربازی اتاق را فرش کردیم و با یک ملحفه سفید ، پرده ای بر پنجره اش آویختیم . "

همرز دیگر حاجی می گوید :

 "... یادم هست سال 62 ، که در " قلاجه* " بودیم ، هوا خیلی سرد شد . همراهمان چند دست اورکت داشتیم که از " دو کوهه " آورده بودیم . همه را به بچه های رزمنده دادیم .حاج همت آمد . داشت مثل بید از سرما می لرزید . گفتم " اورکت داریم . بدهم تنت کنی؟ گفت : " هر وقت دیدم همه تنشان است ، من هم تنم می کنم... "

همراه می شویم با حاج همت تا برایمان از خاطره اولین دیدارش با امام (ره) بگوید :

"... اوایل انقلاب از اصفهان به جماران رفتیم و با اصرار توانستیم ایشان را زیارت کنیم. دور تا دور امام نشستیم. یکدفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشه‌های اتاق شکست. از این صدای غیر منتظره همه از جا پریدند به جز امام (ره). امام (ره) در همان حال که صحبت می‌کرد ، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد. هنوز صحبت‌هایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا برخاست . همان جا فهمیدم که آدم‌ها همگی می‌ترسند. امام (ره) از دیر شدن وقت نماز می ترسید و ما از صدای شکستن شیشه . او از خدا ترسید و ما از غیر خدا. آن‌جا فهمیدم هرکس واقعاًَ از خدا بترسد دیگر از غیر خدا نمی‌ترسد….."

و اینگونه به همرزمش می آموزد که ترس از غیر خدا را از دل رانده و مرگ را چه آسان به بازی گرفته است .

 حاج همت آمد، آمد و آمد تا به دیار جنون رسید . به "جزیره مجنون " . آنجا که تنها عشق فرمان میداد و مرگ ، بازیچه ای بود در دستان جان بر کفان عاشق .

بیست و دومین روز آخرین ماه سال 62 بود . بهار ، داشت کم کم از راه می رسید . اما انگار ، بهار حاج همت ، هفته ای زودتر پیدا شده بود . یکی از همرزمان او ، روز رسیدنش از خاک به افلاک را برایمان اینگونه می گوید : "


"... سید حمید و حاج همت سوار بر موتور شدند و من پشت سرشان بودم. فاصله‌مان یکی دو متر می‌شد .سنگر ، پایین جاده بود و برای رفتن روی پد وسط باید از پایین پد می رفتیم. روی جاده این کار باعث می‌شد سرعت موتور کم شود کار هرروزمان بود عراقی‌ها روی آن نقطه دید کامل داشتند تانکی آنجا بود که هروقت ماشینی یا موتوری بالا و پایین می‌شد گلوله‌اش را شلیک می‌کرد. آن روز موتور حاجی رفت روی پد . من هم پشت سرش رفتم. طبق معمول گلوله‌ی توپ شلیک نشد اما یک حسی به من می‌گفت گلوله شلیک می‌شود . حاج همت را صدا زدم و گفتم:«حاجی! این جا را پر گاز تر برو» گلوله همان لحظه منفجر شد.و دود غلیظی آمد . بین من و موتور حاج همت صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم و نفهمم چه اتفاقی افتاده . رسیدم روی پد وسط . چشمم به موتوری افتاد که سمت چپ جاده افتاده بود . دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند.
آرام رفتم سمتشان . اولین نفر را برگردانم . دیدم تمام بدنش سالم است. فقط سر ندارد و دست چپ . موج انفجار ، صورتش را برده بود. اصلاً شناخته نمی‌شد. عرق سردی روی پیشانی‌ام نشست. دویدم سراغ نفر دوم. سید حمید بود. همیشه می‌شد از لباس ساده‌اش او را شناخت.
یاد چهره‌شان افتادم. دیدم هردوشان یک نقطه مشترک داشتند، آن هم چشم‌های زیبایشان بود. خدا همیشه گفته هرکسی را دوست داشته باشد بهترین چیزش را می‌گیرد و چه چیزی بهتر از این چشم‌ها. بالاخره ابراهیم همت نیز از میان خاکیان رخت بربست و به آرزویش رسید. "

خبر شهادت حاج همت ، تا پایان عملیات خیبر و برای تقویت روحیه رزمندگان ، مخفی نگه داشته شد . انگار کسی نمی خواست به خود بقبولاند که این بزرگ مرد ، دیگر در آن جبهه ها حضوری ظاهری ندارد . بعد از پایان عملیات ، رادیو ، خبر پر کشیدن حاج همت را اینگونه گفت :

" سردار بزرگ اسلام، فاتح خیبر، حاج ابراهیم همت فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله به شهادت رسید."

حاج همت ، این سردار بی سر و این الگوی ایثار و مردانگی در زمان ما ، در زادگاهش به امانت به خاک سپرده شد تا روزی سر از خاک بردارد و از رشادتهایی بگوید که ایران و ایرانی تا ابد بدانها افتخار می کند .

Sardar tanpa kepala dan model pengorbanan diri dan maskulinitas ini di zaman kita

 

عشق دردانه است و من غواص و دریا میــــــکده
ســـــــــــر فرو بردم در این‌جا تا کجا ســـــر بر کنم
عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گــــــر نظر در چشمه کــــــــوثر کنم

 

و این زبان حال حاج همت و همه مردان مردیست که رفتند تا ما پابرجا بمانیم . بکوشیم تا یاد و نامشان را جاوید و آرمان و هدفشان را مستدام بداریم

 

همان کسی که اغلب کارهایش خلاف عادت بود. کمی‌نزدیک‌تر رفتم و با صدای بلند سلام کردم. سرش را بالا گرفت، سلام داد و قامتی راست کرد و مرا دید. صدا زد «باز تو پیدایت شد؟ این جا چه کار داری؟»

فریاد زدم «ممد آقا! من آمده‌ام پیش شما کار کنم.»

هنوز حرفم تمام نشده بودکه صدا زد «همان جا بنشین و تکان‌نخور.» به سرعت نشستم. یک گلوله خمپاره 120 آمد و بین ما دو نفر به زمین خورد. گرد و خاک که خوابید، صدا زد «بدو بیا بالا.»

من هم که بدن تیز و فرزی داشتم، با سرعت از پله‌ها بالا رفتم. روی بلندی که رسیدم، نفس نفس زنان از او پرسیدم «ممد آقا، علم غیب داری؟ از کجا فهمیدی گلوله خمپاره به سمت ما می‌آید؟»

گفت که «دیدگاه ما لو رفته و دیده‌بان‌های عراقی از چند دقیقه قبل، این تپه را زیر آتش گرفته‌اند و آرام آرام دارند ارتفاع گلوله‌هایشان را کم می‌کنند تا بیاید روی تپه و بتوانند سنگر را بزنند.»

آنجا روی خط الرأس، یک چاله دایره شکل دیدم که سنگر دیده‌بانی محسوب می‌شد. سمت چپ و راست سنگر هم کانال‌هایی با عمق یک و نیم متر حفر شده بود. ممد از من خواست که بروم توی کانال. سه نفر دیگر به جز ممدگره داخل سنگر بودند. سید‌اصغر صائمین، محمد جهانپور و مجید بادامی. هر سه دیده‌بان بودند و همگی بچه‌ی همدان.

هنوز جا خشک نکرده بودم که خمپاره بعدی روی تپه خورد. محمد لبخندی زد و گفت: «این هم به میمنت ورود توست که اینجا دارد شلوغ می‌شود.»

چند گلوله دیگر اطراف تپه به زمین خورد و بعد ساکت شد. او بلافاصله جارو را برداشت و دوباره شروع کرد به تمیز کردن گونی‌ها.

قبل از اینکه من بیایم، یکی از خمپاره‌ها روی گونی‌ها فرود آمده و خاک‌های داخل گونی را بیرون ریخته بود و او می‌خواست راه‌پله را تمیز کند. برای من عجیب بود. در معرکه‌ای که آدم به تمیزی لباسش هم اهمیت نمی‌داد، او زیر آتش، گونی‌های خاک را مرتب می‌کرد، اما داخل سنگرش دیدنی‌تر بود. آنجا دو جعبه خمپاره 120 بود که از آنها به عنوان کمد وسایل شخصی و محل نگهداری خوراکی استفاده می‌کرد. یک قرآن بود. یک مفاتیح‌الجنان بود. کتاب احکام جبهه بود و زیارت عاشورا. کف سنگر را با پتو فرش کرده و از فرو رفتگی‌های دیواره سنگر هم به عنوان تاقچه استفاده کرده بود.

برخلاف بیشتر سنگرهای خط مقدم، سنگر او تمیز و مرتب بود.

Tidak seperti kebanyakan parit garis depan, paritnya bersih dan rapi.

موقع نمازظهر وضو گرفت و جلو ایستاد و سه دیده‌بان دیگر هم به او اقتدا کردند. معمولا در چنین مواقعی نماز را به صورت انفرادی و نشسته می‌خواندیم تا از گزند ترکش‌های دشمن در امان باشیم، اما آنجا محل اعتراض و بگو‌ مگو نبود. همرنگ جماعت شدم و ایستادم و قامت بستم.

نماز را شروع کردیم، در حالی که سرمان از کانال بیرون بود. فاصله ما با خط عراق حدود سیصد چهارصد متر بود و من نمی‌دانم عراقی‌ها ما را می‌دیدند یا نه، اما صدای وزوز گلوله‌هایی که با فاصله از روی سرمان عبور می‌کرد، خوب می‌شنیدم.

راستش حرصم درآمده بود و کمی ترسیده بودم. در آن لحظات، تمرکزی روی نماز نداشتم و با خودم فکر می‌کردم که این بابا عقل درست و حسابی ندارد. آخر اینجا که نباید سر پا نماز بخوانی. گفتم شاید می‌خواهد با این کار دل و جرأت مرا آزمایش کند. ولی بعدها دانستم که این سنت ممدگره است که همیشه و همه جا نماز را باید ایستاده خواند.

بعد از نماز، دور هم نشستیم تا ناهار بخوریم. دوستانش را به من معرفی کرد و برای معرفی من گفت: «این آقا یکی دو بار در قراویز آمد پیش من و اصرار کرد که دوست دارد دیده‌بان شود.»

بعد سرش را چرخاند. در صورتم خیره شد که «شما قبل از اینکه بیایی سپاه، چه کاره بودی؟»

گفتم:«من پاسدار دانشجویم.»

ممد گفت:« اول پاسداری یا دانشجو؟»

من که فکر کردم منظورش تقدم زمان است، فوری جواب دادم: «اول دانشجو.»

سرش را تکان داد و آرام‌تر گفت «آهان. حالا قضیه فرق کرد. شما اول باید پاسدار باشی. توی پاسداری دانشجویی هم هست.»

من که تازه متوجه منظور او شده بودم، از خجالت خیس عرق شدم. ممد آدم عارف مسلکی بود. دیپلم داشت، اما حرف‌هایش پخته و دلنشین بود. پاسداری در ذهنیت او مساوی بود با از جان‌ گذشتگی و فداکاری در راه دین.

Tapi karirnya matang dan menyenangkan. Menjaga dalam pikirannya sama dengan pengabdian dan pengorbanan (به زبان اندونزی)

غروب که شد با صدای نه چندان خوبش شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. محمد آن روز دست به دوربین دیده‌بانی نبرد و ندانستم چرا، اما فردا صبح مرا صدا زد که: «می‌خواهم چند تا امتحان از تو بگیرم.»

تا صحبت امتحان به میان آمد، توی دلم خالی شد. می‌دانستم که لازمه دیده‌بانی دانستن ریاضی است. من هم که ازنظر ریاضی پیاده پیاده بودم. حالا اگر ببیند ریاضی بلد نیستم، می‌گوید: «تو چه جور دانشجویی هستی که از ریاضی سر درنمی‌آورد؟»

به روی خودم نیاوردم و آرام آرام ‌به طرفش رفتم. جلوی چشمانش که قرار گرفتم گفت: «حمیدآقا، این جارو را بر می‌داری و پله‌ها را تا پایین تمیز تمیز می‌کنی.»

هم خوشحال شدم و هم جا خوردم که جارو زدن چه ارتباطی با امتحان دیده‌بانی دارد؟ معطل نکردم. جارو را برداشتم و ازکانال خارج شدم. با شناختی که از روحیات ممدگره پیدا کرده بودم، خیلی زود متوجه منظورش شدم. بله، جارو زدن هم یک امتحان است و شاید سخت‌ترین امتحان.

از بالا نگاهی به ردیف گونی‌های چیده شده انداختم. بسم‌الله گفتم و شروع کردم به جارو کشی. همانجا این شعر مولوی در ذهنم دوید که:

داد جارو به دستم آن نگار

گفت کز دریا برانگیزان غبار

باز آن جاروب را ز آتش بسوخت

گفت کز آتش تو جاروبی برآر

کردم از حیرت سجودی پیش او

گفت بی ساجد سجودی خوش بیار

آه بی ساجد سجودی چون بود

گفت بی‌چون باشد و بی‌خار خار

راوی :حمید حسام

اسفند91

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۲۰:۲۷
فاصله گلناری
پنج خاطره از شهید عبدالحسین برونسی

1)شهید برونسی در عملیات بدر بسیار ناراحت و گرفته به نظر می رسید ، چون عملیات خیبر و آنچه در عملیات خیبر اتفاق افتاده بود ، خیلی برایش سنگین و متأثرکننده بود و لذا خیلی تأکید می کرد که هیچکس اجازه عقب نشینی در این عملیات را ندارد. و باید ما هدفمان را بگیریم ، حتی اگر تا آخرین نفرمان هم به شهات برسیم ، ولی باید به سر چهار راه برسیم. واقعاً این را به عنوان شعار نمی گفت: از قلبش از تمام نهادش این ندا بر می خواست و به صورت بلند و با فریاد می گفت: که وعده ما سر چهار راه ، این چهار راه هم به اصطلاح پدی بود که دشمن آورده بود، در عمق جزیره ایجاد کرده بود. یعنی از اتوبان بصره منشعب می شد و یک خط پدافندی به حساب می آمد که دشمن در واقع تشکیل داده بود. تقاطع آن بعضی از جاده هایش بصورت عمودی به داخل جزیره می آمد که به اینها در واقع می گفتیم پد، جاده ای بود ولی چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگی هور قریب به 3 متر (2/5 الی 3 متر ) از هور می آمد از توی آب یعنی می آمدی بالا تا می رسیدی به خود جاده عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، این تنها جاده ای بود که ما داخل آب داشتیم.    

2) شهید برونسی می گفت: اولین دفعه که می خواستم به جبهه بروم برای خداحافظی به خانه آمدم و دیدم که خانمم حالت غش به او دست داده و خیلی وضع ناجوری داشت. می گفت: بالای سرش ایستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادر زنمان هم بود. مانده بودیم که چه طوری با این وضعیت روحی و جسمی که دارد جریان رفتن جبهه را به او بگویم. از طرفی مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند می گذشت و باید خودم سریع به کارهایم می رساندم. بالاخره جریان را به خانمم گفتم: تا خانمم جریان را شنید هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعیت به کی می سپاری؟ در این موقعیت و شرایط اگر ما الان بیفتیم چه کسی ما را به دکتر می برد. گفتم که: به خدامی سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. قبل از اینکه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ایشان دست می دهد و خلاصه مجبور است که این خانم و خانواده را به همین وضعیت با چند بچه رها کند و خودش را به کاروان برساند. می گفت: بعد از مدتی که در جبهه بودم با خانواده ام تماس گرفتم و دیدم که خانواده خیلی خوشحال است. تعجب کردم پرسیدم جریان چیست؟ خانمم جریان را اینگونه تعریف می کردند، می گفتند: بعد از این که تو رفتی در همان حالی که من بی هوش بودم، یک کبوتر سفیدی وارد خانه شد و چند دور کنار خانه زد و کنار من نشست.من حرکت کردم و به هوش آمدم، دیدم که این کبوتر است و نهایتاً پرواز کرد و رفت روی دیوار حیاط روبروی همان در اتاق نشست. بعد از مدتی دور حیاط چرخی زد و نهایتاً داخل اتاق آمد و دوری زد و پرواز کرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همین الانی که چند سال می گذرد و من در جبهه ها هستم خوشبختانه این مریضی سراغ خانمم نیامده است.

3)پدرشان بعد از اینکه از جبهه برگشتند ، مریض بودند . در روستا کشاورزی می کردند و هنگام درو کردن گندم مریض می شوند و ایشان را به مشهد می آورند . در مشهد او را به دکتر بردیم و دکتر گفت : ایشان سکته کرده است . خیلی حالشان خراب بود ، زنگ زدیم که پدرتان خیلی مریض است و دکتر گفته است خوب نمی شود . بعد خندیدند و گفتند : مریض است دکتر ببریدش به مشهد که دکتر زیاد است هر دکتری هست ببریدش خوب بشود . اگر هم خوب نشد و ببریدش دفنش کنید . گفتیم در انتظار شما هست . گفت : به پدرم بگوئید در انتظار من نباشد ، جبهه بیشتر به من احتیاج دارد تا پدرم . اگر مرد ببریدش دفنش کنید اگر زنده ماند می آیم می بینمش . من الان نمی توانم بیایم . بعد از چند روزی پدرشان فوت کردند و مراسم کفن و دفن و عزاداری بدون حضور ایشان انجام شد . تا اینکه بعد از چهل روز زنگ زدند که خبر بگیرند . گفتم پدرتان فوت کرده است . گفتند : اشکال ندارد وقتی که آمدم برایشان تعزیه می گیرم . برای چهلم پدرشان از منطقه آمدند و در روستا مجلس گرفتند . تعزیه که تمام شد خودشان شروع به صحبت می کنند و می گویند : الان تمام افراد اینجا جمع شدید ، هر کس از پدر من ناراحتی دیده است ، قرض و طلب دارد بیاید به خودم بگوید . خودم حاضرم دین پدرم را ادا کنم . چون میخواهم پدرم خاطر جمع باشد .

شهید

4)در سال 52 یک روز آقای برونسی مرا با خودش به زاهدان برد . در مسافر خانه گذاشت و گفت : من می روم کاری دارم و بر می گردم اگر من دیر آمدم شما همینجا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم : کجا می خواهی بروی ، هیچ نگفت و رفت و شب نیامد و من خیلی نگران بودم . چون می دانستم که انقلابی است . روز بعدش که آمد دیدم که خیلی خوشحال است . هنگام برگشت به مشهد هرچه خواهش کردم باز چیزی گفت ولی بعد از پیروزی انقلاب یک روز گفتم : آن رفتن به زاهدان را بگو چه بود . بالاخره تعریف کرد و گفت : آقا من آنجا پیغامی از نماینده ویژه امام راحل در مشهد برای مقام معظم رهبری که در ایرانشهر در تبعید به سر می برد داشتم . گفتم : پس چرا ما را بردی با خودت ؟ گفت : ترا بردم که رد گم کنم چون جوان بودی .

5) در یکی از جلساتی که در قبل از عملیات والفجر مقدماتی در قرارگاه نجف با حضور کلیه فرمانده تیپها و لشکرها و فرماندهان گردان های عمل کننده آن قرارگاه در خدمت سردار همت داشتیم بعد از توضیحات کلی که خود سردار همت داشتند و بالطبع به دنبالش فرمانده لشکرها و فرمانده تیپ ها محورهای عملیاتی خودشان را توضیح می دادند و نوبت به فرمانده گردان ها می رسید. فرمانده گردان ها هم یکی یکی گزارش کار و فعالیت های خودشان را داشتند و همچنین گزارش می دادند از نحوه عملکردشان و شناسایی و برنامه ای که در آینده برای خودشان به عنوان طرح عملیاتی در نظر گرفته بودند. شهید برونسی آن روزهای اولی که مسئولیت گردان را به عهده گرفته بود به دلایل خاصی زیاد علاقه به کار کلاسیک نداشت، یعنی، هیچ موقع شاید دوست نداشت که کلاسیکی عمل کند. لذا میانه خوبی با طرح و نقشه و کالک و اینها نداشت. آن لحظه ای که رفته بود، طرح مانور و محدوده عملیاتی گردان خودش را توضیح بدهد، آنتن را روی کل محور عملیاتی کل یگانها دور می داد. شهید همت به ایشان تذکر داد و گفت: نقطه عملیاتی خودت را نشان بده. شهید برونسی در جواب شهید همت گفت که: من زیاد علاقه به این شیوه ای که شما می فرمایید ندارم. من طرز کارم این است که شما نیرو در اختیار من بگذارید و نقطه ای که من باید عمل کنم را به من نشان بدهید. بنده تعیین می کنم که هر نقطه ای که باشد چه در خطوط اول چه در عمق دشمن و با کمترین تلفات به راحتی یا در بعضی مواقع بدون تلفات آن را تسخیر کنم و همین طور شد. نمونه اصلی این مطلب را در همان عملیات والفجر مقدماتی شاهد بودیم. با توجه به مشکلات منطقه و موقعیت پیچیده ای که به حساب تپه 85 اگر اشتباه نکنم داشت. روی آن تپه رملی ها، ایشان موفق شد با کاری که از قبل روی طبیعت انجام داد و شناسایی هایی که کرده بود، شب توانسته بود به راحتی در زمان مقرر گردان خودش را به خاکریز اول دشمن برساند.

عبدالحسین برونسی

در سال هزار و سیصد و بیست و یک، در روستای «گلبوی کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه ی هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشأت می گرفت که در فرمایش « الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد:«بلی»؛ عبدالحسین.

روحیه ی ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می کند. در سال هزار و سیصد و چهل و یک، به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.
سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سال ازدواج اوست. برای این مهم، خانواده ای مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید و همین، سرآغاز دیگری می شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه های رژیم پهلوی ( مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.
پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتنهای پی در پی و شکنجه های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می ماند.
با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ، به جبهه روی می آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می شود در تاریخ زندگی او.
به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می دهد، مسؤولیت های مختلفی را برعهده او می گذارند که آخرین مسؤولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می شود.
این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌بود که‌ زمان‌ و مکان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر،پس‌ از رشادت‌ بسیار در چهار راه‌ خندق‌ در ۲۵/۱۲/۶۳ به‌ شهادت‌ رسیدکه جنازه مطهرش، با توجه به آرزوی قلبی خود او در این زمینه، مفقودالأثر می شود و روح پاکش، در تاریخ ۹/۲/۱۳۶۴، در شهر مقدس مشهد تشییع می گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۲۰:۲۶
فاصله گلناری

قدرت دینی رمز جاودانگی فرهنگ ایثار و شهادت
یکی از عوامل موثر بر سرنوشت انسانی وجامعه،دین است و هیچ برهه ای از دین را نمی توان یافت که از قدر ت دینی اثر نپذیرفته باشد.
دین به عنوان یک حقیقت مستقل،به مجموع دستورات وسخنان خداوند متعال در زمینه های مختلف زندگی گفته می شود که به وسیله پیامبران دریافت و به مردم عرضه می گردد و موضوع اعتقاد مردم واقع می شود.دین به دلیل آن که هم از جهت منشع ظهور دارای اسالت است و از منبع لایزال خداوندی سرچشمه می گیرد و هم از جهت ظرف پذیرش،دارای اسالت است و به طور فردی مورد پذیرش واقع می گردد،تجلی آن به عنوان موضوع اعتقادی انسان ها دارای اصالت خاصی است که از این دو منبع عظیم ون یرومند سرچشمه می گیرد و تبدیل به قدرتی بلامنازع در حرکت انسان و جامعه می شود.قدرت دینی در قیاس دیگر مانند قدرت ملی یا اقتصادی،از پویایی خاصی برخوردار است،زیرا وامدار قدرت الهی وایمان فطری انسان وعشق او به حقیقت می باشد.
نهضت امام خمینی(ره)نیز از آن زاییده می گردد وبا اتکای به قدرت جاوید دینی تبدیل به حرکت پویا و مستمر به نام فرهنگ ایثارو شهادت می گردد تا به تحقق وعده الهی ختم و زمین از آن مستضعفین گردد.

حجت الاسلام حیدر امان آبادی(انصاری)
روزنامه سرو
28اردیبهشت91
فرهنگ ایثار
تعریف فرهنگ شهادت

تعاریف متعددی از فرهنگ شهادت آورده شده است. فرهنگ شهادت عبارت است  از «مجموعه آگاهی ها، باورها،  آداب و اعتقادات و اعمالی  که موجب وصل  انسان  به عالی ترین  و والاترین  درج?  کمال،  یعنی مرگ  آگاهانه  در راه خدا می گردد.»  هر گونه آثار باق مانده از شهدا درباره  شهادت و شهید، سیره، روش و پیام شهیدان  و بالاخره تربت پاک  و مقدس آنان بخشی  از این فرهنگ می باشد؛ فرهنگ شهادت عبارت است از :« تعیین عاشقانه ای که انسان دنیوی  را دز عبور از  حیات مادی به حیات معنوی  لقاءا...می رساند.»(معدنی،22،1378)

در تعریف  فرهنگ شهادت می توان سه نگاه داشت : قبل از شهادت ، حین شهادت و بعداز شهادت می توان برا ساس آن مقاطع و ویژگی های آن  و زمان مورد نظر، تعریف  ارائه داد . می توان  این مقاطع را جدا  دید یا اینکه به هم پیوسته ، همچنین  می توان یک مقطع را مبنا قرار داد و یا اینکه به عوامل  و مواردی پرداخت  که منتج به شهادت می شود، شهادت  نیز محصولی است که باید معرفی گردد و شهدا معرف آن فرهنگ اند.فرهنگ شهادت مجموعه آثار ، اصول و معارفی است که معرف و برآمده از حیات معنوی شهیدان راه خدا، و مبین سیر? عملی آنهاست .

در فرهنگ شهادت شهید و شهادت و پیام شهید مطرح است؛ حضرت امام حسین (ع)  به عنوان الگوی شهید و و شهادت و حضرت زینب (س) پیام رسالت شهادت می باشد. در بحث فرهنگ شهادت نیز، فرهنگ مادی (وجهه فیزیکی همانند تربیت و  مقبره شهید، وسایل و آثار به جای مانده  و موز? شهدا) و فرهنگ معنوی (باورها،ارزش ها و اعتقادات) مطرح است.بنابراین، فرهنگ شهادت عبارت است از «سیر?  شهدا،  نحو? تاثیر سیره شهدا و اثرگذاری آن در جامعه»
فرهنگ ایثار و شهادت

تعریف نهایی: فرهنگ شهادت عبارت است از «آثار باقی مانده از شهید، اعم از غیره مادی (معنوی) مثل باورها، اعتقادات، خلقیتات ، رفتارها و اهداف و دیگر وجوه معنوی و الهی شهید که الهام گرفته از قرآن و معصومین(ع) می باشد و آثار مادی آن که عبارتند از تربت پاک شهید، وسایل شخصی، اسامی خیابان ها، مراسم مربوط به شهید، آثار مکتوب و کلاً  هر آن چیزی که قابل مشاهده  و لمس بوده  و یادآور  شهید باشد.»
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۰۰:۳۳
فاصله گلناری

شهید جواد قاسم پور

استان اصفهان > شهرستان آران وبیدگل

وصیت نامه

« روحانی شهید: حاج شیخ جواد قاسم‌پور آرانی» «.

ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.

(بقره/250) فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیوة الدنیا و بالاخرة و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نؤتیه اجرا عظیما».

(نساء/74) «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» با درود به سیدالشهدا حسین بن علی-علیه‌السلام- مظلوم کربلا و با سلام بر وارثان و حافظان کربلا، سلام بر کربلا و راهیان کربلا و با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (مدظله العالی).

خدایا! تو را شکر که ما را در زمانی آفریدی و در آن زمان امام و رهبری به ما عنایت کردی که ما را از تاریکی و وابستگی و فساد، به روشنی و استقلال هدایت نمود.

این جانب «حاج جواد قاسم‌پور آرانی» با شناختی که از انقلاب اسلامی ایران و رهبری آن امام خمینی دارم، حرکت خویش را آغاز کرده و تا نهایت ادامه خواهم داد و از این اسلامی که با خون حضرت فاطمه-سلام‌الله‌علیها- امام حسن-علیه‌السلام- و امام حسین-علیه‌السلام- تا کنون بر جا مانده، حمایت کرده و حتی جان ناقابل خود را هدیه خواهم کرد.

خدایا! تو را شکر که ما را به راه راست هدایت نمودی و در این وادی قرار دادی که صراط مستقیم تو در این راه است و به پاس احترام این نعمت، تو را شکر می‌کنم.

خدایا! به عظمت کبریایی‌ات و به شکوه و جلال بی‌نهایتت، قلم عفو بر جرائم اعمال من بکش.

خدایا! می‌دانی که بندة حقیر هیچ‌گونه کاری که ارزش گفتن داشته باشد، برایت انجام نداده‌ام و حتی در دعای خویش دستم را به سوی تو بلند می‌کنم؛ اما خجالت می‌کشم که چهرة خویش را به سوی تو بلند نمایم و تو ای مقلب القلوب ما را به رحمانیت خویش عفو فرما.

خدایا!‌می‌دانی که بزرگترین آرزوی من شهادت در راه توست.

آیا روزی می‌شود که من نزد تو باشم و به لقای تو و اولیای تو نائل شوم؟ که لقای تو مقام بزرگی است و همه کس نمی‌تواند به این سعادت برسد.

ای خدای مهربان! ‌از پیشگاه با عظمت تو می‌خواهم که مرا مصداق آیة شریفة «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» قرار دهی.

Dio یعنی خدایا

خدایا! تو را شکر که من را از پیروان مکتب تشیع قرار دادی که این مکتب، پیشوایی چون حسین بن علی -علیه‌السلام- دارد که با عدة قلیلی از یاران خود در مقابل کفر جهانی صف کشیدند و در پایان با همة یارانش به خون غلطیدند.

در این مکتب، شهادت بزرگترین افتخار است.

آیا برای یک فرد شیعه در این زمان در بستر مردن ننگ نیست؟ در این زمان دنیا به نابودی ما کمر بسته و اگر کسی بگوید: ای کاش در زمان امام حسین-علیه‌السلام- بودم، می‌تواند در این زمان خود را امتحان کند و امام امت را تنها نگذارد.

خدایا! با این همه نعمت‌ها که به من دادی، چگونه می‌توانم ادای شکرت کنم؟ خدایا!‌غیر از جان و خونم چیز دیگری ندارم.

«اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک».

خدایا! مرا بپذیر که اگر نپذیری به کجا بروم؟ خدایا! اسلام تو بسیار عزیز است و خون قابلیت‌‌دار می‌خواهد؛ خدایا! ‌آن قابلیت را به من مرحمت فرما.

خدایا! تو می‌دانی که راضی هستم که جسمم در راه تو سوخته شود که تو مرا بپذیری.

ای شهیدان عاشق! و ای پاک‌باختگان لایق و ای یاران امام حسین-علیه‌السلام-، ای مظلومان تاریخ! ای حضور یافتگان در محضر خدا! ‌ای برادرانی که خود را شناختید! ای کسانی که روح بزرگ شما نمی‌توانست در جسم کوچکتان جای گیرد و از قفس کوچک جسمتان بیرون آمد، اوج گرفت و به سوی ملکوت اعلا پرواز نمود! ای دوستانی که از ما سبقت گرفتید و به مقصد رسیدید و ما بیچارگان را تنها گذاشتید! فراق شما بسی سنگین است.

ای شهیدان همیشة تاریخ! دیدار تازه کنید و مرا به جمع خود بپذیرید.

ای عموزادگان! آقا علی قاسم‌پور و جواد قاسمی و ای برادر عزیزم و ای شهید مظلوم، حسین غریبم ـ که جنازة مقدست و پیکر پاکت در بیابان مانده است و مادرمان هنوز چشم به راه توست ـ برخیزید و مردانه به دشمن بتازید و پای به میدان نهاده؛ چون سیل بخروشید و با صدای رعدآسای خود، بانگ تکبیر سر دهید و عرصه را بر دشمن تنگ کنید.

چنان که خدای ناکرده دشمن از ما سستی ببیند، جرأت پیدا کرده و بر می‌گردد و آن وقت است که کار از دست همه رفته است.

بیت المقدس غریب که سهل است، کعبة مظلوم هم در خطر صهیونیست‌ها قرار می‌گیرد حتی مساجد شهرستان‌ها، مانند کشور پهناور مصر در خطر جدی واقع می‌شود.

ای شهیدان به خون خفته! دعا کنید که من هم در جمع شما قرار گیرم و از شربت شیرین شهادت بنوشم؛ چون آرزوی من شهادت است که دیگر دیر می‌شود و خجالت می‌کشم که همة دوستان من رفتند و من تنها مانده‌ام.

شما ای امت اسلامی! از پای ننشینید و بعد از ایران که به پیروزی نهایی رسید، نوبت بیت‌المقدس غریب و کعبة معظمه است که باید آزاد شود.

باید بخروشید، باید ننگ ظالم را از دنیا بردارید و زمینه را فراهم کنید تا امام زمان -عجل‌الله‌تعالی‌فرجه- تشریف بیاورند و حکومت اسلامی جهانی را تشکیل دهند.

ای ابرقدرتهای جهان! ‌بدانید زمانی که اسلام نو ظهور بود تا دروازة چین پیشرفت کرد و توانست پیام اسلام را به گوش جهان برساند.

حال که جامعة اسلامی خود یک امت پرتوان و قوی و بیدار است، به زودی شما ابرقدرت‌ها را به جهنم خواهد فرستاد.

برادرانم! ما می‌توانیم اسلام و جامعه را زمانی به اوج ملکوتی خود برسانیم که ایمان به الله؛ ایمانی همراه با یقین و مسلح به الله اکبر با پیروی از مقام رهبری داشته باشیم.

پس زهد و تقوای الهی را پیشه کنید و اگر ایمان به خدا داشته باشیم، 10 نفر بر 100 نفر، به گفتة قرآن می‌تواند پیروز می‌شود.

ای برادران! قدر خود را بدانید که در چه زمانی هستید و چنین امام و رهبری دارید که همة فضایل و پیروزی‌ها و سرافرازی‌ها در سایة رهبریت امام است.

جوانان ما در جبهه، معشوق خویش را پیدا کرده و از خدا می‌خواهند که شهادت را به آنها عنایت کند تا این روحیه در جوانان ما باشد، بدانید که شکست نخواهیم خورد که امام ما فرمود: «مکتبی که شهادت دارد، اسارت ندارد.

» ای امت شهید پرور! بدانید ما رفتیم و آرزوی زیارت قبر امام حسین-علیه‌السلام- بر دل ما ماند و قبر امام حسین -علیه‌السلام- را ندیدیم ولی تقاضای عاجزانه ما آن است وقتی که راه کربلا باز شد و صدای بانگ چاووش امام حسین-علیه‌السلام- هوا و فضای ایران را پر کرد و قافلة کربلا به طرف قبر امام حسین-علیه‌السلام- به حرکت در آمد، زائرانی که نگاهشان به قبر امام حسین-علیه‌السلام- افتاد، سلام ما را به آن قبر مظلوم برسانید و بگویید چه جوان‌هایی به عشق دیدار تو، یا اباعبدالله رفتند که جنازة ‌آنها هم نیامد و با قلبی پر از آرزو جان باختند و تو ای حسین -علیه‌السلام- آنها را فراموش مکن.

خدمت دوستان آشنایانم خصوصا برادران رزمنده چند جمله می‌گویم: همراه با امام و کنار او، در راه مستقیم حرکت کنید و همراهان امام را بشناسید و نگذارید وقایع هفتم تیر به وجود آید که بعد از رفتن شهید بهشتی (رحمة الله علیه) و همراهان، دیگر گریه فایده‌ای نخواهد داشت.

از دولت مورد تایید حضرت امام حمایت کنید.

مواظب باشید که دیگر مانند صلح تحمیلی که بر حضرت علی -علیه‌السلام- و بر امام حسن-علیه‌السلام- تحمیل شد، تکرار نگردد که اگر چنین شود، دیگر توان مقاومت برای هیچ کس نخواهد بود و بدانید پیروزی نزدیک است و جنگ را تا پیروزی نهایی اسلام بر کفر جهانی ادامه دهید.

بر امت اسلامی است که همراه با روحانیت دلسوز در خط امام حرکت کنند و از فرامین معصومین استفاده نمایند و در این میان حضرت امام جعفر صادق-علیه‌السلام- را از جعفر کذاب باز شناسند که هر دو فرزندان امام بودند.

از روحانیت مبارز در خط امام حمایت کنید و اگر از آنها کناره گیرید عذاب الهی در انتظار شماست.

از ارگانهای جوشیده از انقلاب و در خط امام حمایت کنید.

از نماز جمعه‌ای که خطیب آن در خط امام باشد و جایگاه آن مکان وحدت و اتحاد باشد، حمایت کنید و حضور فعال داشته باشید.

بر مسؤولین امر است که در خط امام حرکت کنند و فرامین او را به عینیت اجرا نمایند.

بر مردم است افرادی را که در خط امام نیستند، هدایت نموده و چنان چه هدایت‌پذیر نبودند در افشای آنها کوشش کنند تا انقلاب از خطر این‌ها محفوظ بماند.

نام «حاج جواد قاسم‌پور» برای مردم کاشان و آران نامی آشناست. بسیجیان آن دیار هنوز پس از سالیان سال روحانی دلاوری را که گرمای حضورش در هجوم سرب داغ و ترکش دلگرمی ایشان بود از یاد نخواهند برد. زندگانی سراسر نورش، روشنگر راه دوستان و رهروان راه سرخش است. ایشان به سال 1340 در شهر مذهبی «آران» چشم به جهان گشود و زندگی را در خانواده‌ای کشاورز، آغاز کرد و از همان کودکی طعم تلخ فقر و مشکلات مادی را چشید و سخت و محکم شد. پس از پایان دورة ابتدایی به حوزة علمیة «آیت الله یثربی» رفت و هوش و استعداد خویش را در راه نشر علوم و معارف اهل بیت -علیهم‌السلام- به کار گرفت. عشق و علاقة وافر به علوم حوزوی باعث شد تا به دروس مقدماتی بسنده نکرده و به منظور بسط اندیشه و رشد فکری خویش، مطالعاتش را در حوزة تفسیر، تاریخ و حدیث گسترش داد.

با اوج گرفتن مبارزات مردم بر ضد رژیم پهلوی و استکبار جهانی، او نیز چون دیگر طلاب آزادی‌خواه و پیرو امام، در راه پیروزی نهضت سبز خمینی -رحمه‌الله‌علیه- وارد صحنة مبارزه شد. با نصب اعلامیه بر در و دیوار مدرسه، دیگر طلاب را به مبارزه می‌شوراند و اعلامیه و کتب حضرت امام -رحمه‌الله‌علیه- را در شهر آران پخش می‌کرد. در این مسیر بارها از سوی مأمورین رژیم دستگیر و بازداشت شد؛ ولی ذره‌ای از هدف عالی خود کنار نکشید.

Lotta per l'obiettivo یعنی تلاش برای هدف

 

 پس از پیروزی پرشکوه انقلاب به دستان پرتوان وی و هزاران دلیرمرد ایرانی، شور او به خدمت، دوچندان شد و پس از یادگیری فنون نظامی در قم به محافظت از بیت امام -رحمه‌الله‌علیه- و مدرسة فیضیّه مشغول گشت. او که اینک به حوزة قم منتقل شده بود، هم‌زمان با تحصیل معارف، مسائل سیاسی آن روزها را به دقت دنبال می‌کرد و به دنبال خط اصیل انقلاب می‌گشت. به شهید مطهری ارادت خاصی داشت و تفکرات اصیل او را فرا راه زندگی خویش قرار داده بود.

 

جنگ ،جهاد ،شهادت ،روحانیت

با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز ناجوانمردانة استکبار جهانی آهنگ اعزام سرداد و همراه دیگر طلاب غیور، داوطلب حضور در میادین رزم شد. ابتدا با حضور ایشان در جبهه مخالفت شد ولی وی با شنیدن اولین سخنان، به نیت شوم هم‌کیشان بنی صدر خائن پی برد. به همراه تعدادی از طلاب خدمت امام -رحمه‌الله‌علیه- رسید و از پیرِ مراد خویش برات حضور در میادین عشق را گرفت. اولین هجرت عاشقانه‌اش در مهرماه 59 رقم خورد و این خود، سرآغاز فصل نوینی در زندگانی طلبة دلیر کاشانی بود.

 

یکی از مشخصات بارز شهید: شجاعت

 

 

30تیر91

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۰۰:۲۸
فاصله گلناری